محل تبلیغات شما

خواب عجیبی دیدم

دوباره ازون کانتکسایی که دارم به یکی خیانت میکنم که دوسش دارمو و دوسم دارم ولی گور بابای این یکی اصل قضیه این بود که دوباره به تیکه ی حساسش که رسید از خواب بیدار شدم با صدایی که تو گوشم عربی میخوند اول فک کردم مامانه اومده بگه بیدار شو دم غروب نخواب شگون نداره ولی بعد صدای در دستشویی اومد و هیچی تغییر نکرد یهویی پتو بلند شد یجوری بود که انگار یکی با زبون بی زبونی داد میزد" لنتی مگه من باهات حرف نمیزنم"غلطیدم تا موقعیت سنجی کنم دیدم تموم اتاق تاریکه و از بالای سرم یه اتموسفر عجیبی تو اتاق حکم فرماس دوباره اون گوشه ی پتو رفت رو هوا عجیب این بود که پتو همونجوری رو هوا میموند و اون فرم گنبدی شکلش حفظ میشد.خدایا من داشتم در عین بی اعتقادی قل هو الله میخوندم بر عکس همه ی دفعات میتونستم حرف بزنم خفه نشده بودمولی اون لنتیم جلو تر میومد یهویی همه چی رفت رو هوالباسامپتوفقط خدا خدا میکردم مامان بیاد بگه بچه موقع غروب نخواب و تموم شه این حالت لنتیهمینجوری زیرلبم قران میخوندم نمیدونم چرا داد نزدم بعد کم کم داشت بدنمم مث قبل میشد بی حرکت و خشک دیگه نمیتونستم انگشتای دستمم ت بدم احساس ترس و درد نمیکردمیه خلایی بود که میبلعیدممسخ و گیج بودم میخواستم چشمامو ببندم دوباره بخوابمنزدیک تر میشد و دیگه برام مهم نبودزمزمه میکردم تمومش کنتمومش کن

ولی بعد تو همون حالت تو اتاق خودم با همه ی اون تاریکی به سختی انگشتای دستمو ت دادم یه سطحیو بالا ی سرم احساس کردم یه چیزی مث یه آینه ی بزرگ دستمو ت دادم بدنم لّخت و سنگین بود.از خواب بیدار شدمولی مث واقعیت بود مث 

ترو من شو 

وقتی توی سکانسای آخر دستشو روی آسمون می کشید و میفهمید اون بی نهایت مد نظر فقط یه دیوار بوده

حس بدی داشتم 40دقه داشتم گریه میکردم که حتی بدترین کابوس زندگیمم تمومم نمیکنه

اینجا بارون میاد

رفتم رو پشت بوم سگ لرز زدم با اون سرما خوردگی تاریخی یک هفته ی اخیرم اونجا واستادم تا اگه راست میگفتن -یه درصدم شده- تو کل این زندگیم و خدایی باشه و این خدا سیستم پاسخ گوییش تو بارون بهتر کار کنه" منو تمومم کنه"

چون تموم دقیقه هایی که جلو ی آینه دستشویی اشک ریختم و از زندگی متنفر شدم و خودمو ستایش کردم نتونستم قاطعانه خودمو تموم کنم

میخواستم به همه ثابت کنم که زندگی هیچوقت واسمون صبر نمیکنه تا کارایی که تو ویش لیستمون داریم انجام بدیمهمه هم شاید نه یک سری فلانی

بعد نتونستم

شایدم صادقانه نخواستم

در حالیکه تقلا میکردم جوابمو بگیرم " مردن" حتی بخار نفسامم مث جواب به نظر میومدن

شاید دارم خیلی سخت گیرانه به عقاید نان بلیوریم می چسبم

نتایج چهل دقیقه گریه ام این بود که این دنیای لنتی با همه ی نهی عمیقی که نسبت به خودکشی از طرف مذاهب حمل میکنه فقط دست ساخته ی یه سری آدمه که نمیخوان دست آدمای دیگه به یه جهان بهتر برسهاون تصویر مضحک نیما شاهرخ شاهی تو فلان سریال ماه رمضون که خود کشی کرده بود و از یه جایی دهنه ی اتشفشان با کلی جلوه های ویژه ی کارتونی به یه میله طناب پیچش کرده بودنم از ذهنم با پوزخند کنار نمیرفت.یه بدبینی شبیه کتاب جورج ارول یا شایدم واقع بینی

شاید یه جایی خدایی باشه

ولی این دنیا اگه خالقی داشت منبع ه دردای روحیم ادما نمیبودن

نمیدونم

شاید دارم روی غلط بودنِ حرف دوهفته پیش حسام پافشاری میکنم

با صدای   

Dusty Springfield - Son of a Preacher Man بخونین به دلایل

پالپ فیکشنی

Skepticism


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها