محل تبلیغات شما

این تایتلای لنتی میخوان زندگی آدمو بهبازی بگیرن نه؟

سال دوم دبیرستان بودم

از تجربی متنفر بودم. نمیدونستم چرا درس میخونم هنوزم نمیدونم چرا همون سال از تموم ساللای تحصیلیم پربار تر بودعاشق ادبیات بودمبچه ها همه برا المپیاد شیمی ثبت نام کردن به هوای اینکه ک.پ نقره آورده.نمیگم که دخترا چقد براش سر و دست میشدن! من تنها کسی بودم که بین تجربیا نوشتم "ادبی" و میدونستم هیچ شانسی ندارمکتابا رو از یکی از بچه های انسانی گرفتم.نمیگم که از در کلاسشون که رفتم تو، مریم غ مث قلدرا جلومو گرفت گفت فلانی تو که تجربی ای هیچ شانسی نداره چرا داری میاینمیگم داشت اشکام میریخت نمیگم حالم چقد بد بود که دفه ی دوم مرضیه رو با خودم آوردم رفتیم از یکی از بچه هاشون کتابا رو گرفتیم درحالی که همچنان مریم غ دست به سینه با نگاه آتشین نشسته بود رو صندلی معلم و داشت زیر لب غر غر میکرد.واقعن نمیخوام شدت همه ی اون چیزای بدش پررنگ باشه نمیگم نه درسته؟

شبی که یه ساعت میذاشتم رو تاریخ بیهقی و کتاب نمیدونم چی چیه اخوان، اینکه نمیفهمیدم بیهقی لنتی چی میگهروزی که رفتم سر جلسه و پشت چراغ قرمز چار راه توحید بود فک کنم به خودم گفتم دارم یه قمار یه سر برد میکنم و سعی کردم استرس نداشته باشمهمه ی اینا تا اون 29 اسفندی که از مدرسه بود یا یکی از معاونا زنگ زد به مامانم گفت المپیاد مرحله ی اول قبول شدم و چقدر ذوق کردم

چقدر

چقدر مث رتبه ی لنتی کنکورم خوشحال بودمو جیغ زدم

ببین عمر لنتی چقد زود میگذره

سال 97

.

.

.

و جوجه المپیادیاش

و همه ی خوشحالیای دیگه ی دنیا


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها