محل تبلیغات شما

عای وردرگن



دلم میخواست مشتای خالیمو باز کنم و بهش نشون بدم ک هیچی ندارم

ببین منو .

بعد خودم فهمیدم چه خیال عبثی اون حتی ندیده منو چه برسه ب دستای مشتم.چرا باید یه درصد فک کنه

دستامو باز میکنم زل میزنم به خطاش به اینکه هیچی ندارم هیچی

جز خروار خروار خاطره از کسایی که مشتامو دیدن و چشماشونو بستن رفتن یه سمت دیگه

ای کاش یه ورژن خفن تر از خودم بودم

ای کاش میشد عرفانو بغل کنم بگم باورت میشه چقد تقلا میکنم که حرفاتو باور نکنم

ای کاش اینقد پوچ و خالی نبودم


هدف چیز دیگه ای بود

قرار بود ببینمش تصوراتم از مدینه ی فاضلی ای ک نیست بریزه

دیر اومد اونقدی ک ساعتمو باید مینداختم تو کیفم نگاش نکنم اعصابم خورد نشهگوشیمو انداخته بودمش یه گوشه ی دور از دسترس تراینقد دیر اومد ک گوشیمو از بین اونهمه اشغال بیرون کشیدم بهش زنگ بزنمبیرون کافی شاپ با عصبانیتی که نمیگنجه تو کلمه، شمارشو میگرفتم از موهاش تشخیصش دادم اونور خیابوناز بیخیالیش رفتم نشستم دوباره اره یه جوری ک نه من تورو دیدم نه تو منو.

تموم مدت به مژه هاش و ناخناش و دستاش زل زده بودماینکه چقد یه ادم میتونه با اون همه ایفورت همچنان ناتوان باشه در تولید محتوای درست برای یه گفت و گوی  دوجانبه.

فک کنم تنها چیزی ک تو زندگیم تا اون لحظه بهش اهمیت نداده بودم فریدون آسرایی بود و ربطش به زدبازی 


Alone, together

دستهایم را رها نمیکندمیخندیدم باران میزد گیج بودیم از بودنماندستهایم را نه نه نه نه رها نمیکند.صدای حرکت ماشین ها روی آسفالت خیس جیغ هایمان را میبلعد.دستهایم رادوستت دارم را قورت میدهم نفسم میگیرد یکجا میان منتوگودالیست به عمق هسته ی زمین‌.میخندیدم.‌.اشک را از گوشه ی چشمم پاک  نمیکنمباران میزند گیجم 

دستهایم



وقتی بابابزرگم مرد و برای اولین بار از دست دادنو حس کردم

وقتی باورم شد همه چی تموم شده ولی خوابِ بابا مریم جان دستتو زیر چونت نذار غم میاره»،مریم جانم اومده براش چایی بریز»، خواب وقتی زیر بوته گل رز تو اردیبهشت نماز میخوند، وقتی کنار حوض مینشست میخندید،مریم جانم میخواد عکاس بشه»،نگین مریم خانم بگین مریم جان» همه ی قواعدمو بهم میرخت

وقتی یگانه مرد و من تموما شُک شدم واقعن کسی به اون با استعدادی چجوری میتونه زیر خاک برهدانشجوی کامپیوتر شریف، رتبه ی ۱۴کنکور زیر خاک.چطور میشه؟

  و خب ازونجایی ک مردن برام حتمی ترین چیز ممکنه که معترفم واقعن خواستمه فک کردم شاید یه روزی یه جایی برای کسی مهم باشم/کنجکاوی

هزار و یک ایده برا قبرم دارم ولی بهترینش یه بارکده ازهمه ی چیزایی ک منن و من میتونن باشن

برای فردایی ک میاد 

به زودی


لبخنداش یادم میاد

تعریفای سمیه ازش

مامانش

مامانش

مامانش

تماما مامانش

سال چهارم دبیرستان پشت در کلاس ریاضیا واستاده بودیم منتظر سمیه با شیطنت از سوراخ در تو کلاسو نگاه میکردیم ک ظاهرا نه معلمی بود نه صدای درس دادنی بعد یهویی نفیسه خورد به یکی برگشتیم یه خانمی با لبخند و لباس معلما نگامون میکرداگه با شیطنت باهامون همراه نمیشد و درو باز نمیکرد هرگز فکرشم نمیکردیم مادر کسیه و اصلن معلم نیس و از همه مهمتر مادر یگانه پروینه

پشت در دانشکده علوم منتظر باز شدن در و شروع کنکور زبان بودیم یگانه ی معروفو دیدیم سربه سرش میذاشتیم که تو دیگه تک رقمی میشی میخندید و میگفت نه بابا مامانش چن قدم اونور تر بازم با لبخند و همون لباس ساده ای ک نمیشد تشخیص داد واقعن کیه ایستاده بود سلام ک کردیم برامون ارزوی موفقیت کرداینقد خالصانه  از ته دلش میگفت که هنوزم میتونم باور کنم موفق

 شدم

یگانه پروین

یگانه ترین ادم نابغه ای بود ک دیدم تو این ۱۹سالیجوری از سریالا حرف میزد که هیچوقت به مخیله اتم نمیرسید این ادم همونیه ک تو کانون تک رقمی میشه 

دلم میخواس دستام اینقد بزرگ بود ک جلوی خیلی چیزل رو نمیتونستم بگیرم جلوی این حماقتای زندگی رو میگرفتم

دلم برا ادمی تنگ شده که هیچوقت توی زندگیم نتونستم بشناسمش

باورم نمیشه 




دلم میخواست مشتای خالیمو باز کنم و بهش نشون بدم ک هیچی ندارم

ببین منو .

بعد خودم فهمیدم چه خیال عبثی اون حتی ندیده منو چه برسه ب دستای مشتم.چرا باید یه درصد فک کنه

دستامو باز میکنم زل میزنم به خطاش به اینکه هیچی ندارم هیچی

جز خروار خروار خاطره از کسایی که مشتامو دیدن و چشماشونو بستن رفتن یه سمت دیگه

ای کاش یه ورژن خفن تر از خودم بودم

ای کاش میشد عرفانو بغل کنم بگم باورت میشه چقد تقلا میکنم که حرفاتو باور نکنم

ای کاش اینقد پوچ و خالی نبودم


شنبه یه سری کار عقب افتاده رو راست و ریس کردم

مثلن رفتم سر قرار با حسام

خب حسام یه ترکیب باحالیه، ینی نمیدونم شاید این ترکیبمونِ ک باحالهمیشه اینقد ازش تعریف کنیو هنوز همه چی اوکی باشه و فقط تعریف کرده باشی مث محسن نباشه ک وقتی میگم سلیقه ی اهنگتو دوس دارم ینی اینکه عاشقتم ، وقتی میگفت"اگه من این میبودم اوکی بود ولی توووو تو خیلی متفاوتی بازتره جهان بینیت" اصن میگم یه ترکیب خیلی خوبیه /خیلی خوبی بود

خلاصه بار اول ک ن ولی از معدود دفعاتی بود ک میتونستم راحت باشم

اولش خیلی بامزه بود اونی ک کلاس داشت حسام بود و قاعدتا اون بود ک دیر میرسید ولی من برای اولین بار توی عمرم دیر رسیدم و هی نگا میکردم خاک برسرت کجایی نیومدی اومدی ؟!، بعد یکی بود خیلی مشکوک ب حسام بودن بود نشسته بود اون کنج لاویز به دور نمای صیاد با ته نشین مدرس نگا میکردم گفتم قطعن این حسام نیس خیلی قیافه اش خوبه برا حسام بودنخلاصه یه سر رفتم سرویس بهداشتی از قیافه ام مطمئن شدم رفتم پیشش گفتم ببخشید "شما‌" احیانا با کسی قرار ندارینخلاصه اقا اینجوری و خب خیلی خفنه گفتم برا بار هزار و یکم یا ن؟!

نصف ته گفت و گو های منو عرفان این میشه"خودت میدونی ک چقد خفنی یا دوباره بگم؟" اینم همون

ولی بهترین روش دوست پیدا کردن و دوست داشتن آدما حتی تو درجات پایین باهاشون رو راست بودنِ مخصوصا تو اینکه چقد ادمای خفن و مهمین براتون


برام کامنت گذاشته چجوری فوت شدن

نمیدونم

ینی واقعن دوست دارم بدونم ولی احتمالا چندین مانع وجود دارن

خوشبینانه اش واقعن شاید چیزی مشخص نیست

خانواده اش راضی نیستن بگن چون یه سری ارزشای اجتماعیشون از بین میره

شایعه زیاده اینقدی ک به هیچی نمیشه اطمینان داشت حتی ادمی که من میشناختم

الان یه هفته میگذره ، مراسم سومشو رفتم فک کنم زیادی بدبینم یا هرچی یا شایدم جو فرهنگی ایجاب میکنه ، برداشتم این بود ک همون چن نفری ک به واسطه ی خونی فامیل میشدن جوری تو سر و کلشون میزدن انگار رقابتهواقعیت اینه ک من صرفا برای ابراز همدردی رفته بودم اینکه منم جز ارزشمندی از زندگیمو از دست دادم، منم مدام یادم میفته ک اخرین بار کی دیدمش و ذهنم میره رو حذف کردن اون خاطره ولی اشک تنها ریسپانسمه،خلاصه همه ی اینا ولی بعد ‌وقتی رفتم .ینی واقعن کاش در دیگه ایم برای ابراز همدردی وجود داشتیکی از عمه هاش بود که فک کنم یادم نره گفتم اومدم مارو هم تو غم خودتون شریک بدونین غم اخرتون باشه گفت غم ابدیمونهدوست داشتم مادرشو میدیدم ولی بعد ک فک میکنم میخواستم چی بگم یادتونه پشت درکلاس،پشت در کنکور هنر،چی بگم که خودش هزارتا مث اونو ندونه از دخترش

خلاصه در جواب اونی ک پرسیدهیچی ندارم بگم ولی ای کاش خانواده اش نباشن ک نمیخوان خبری منتشر شهچون از نظر من رسالت یگانه یه چیزی بیشتر از رتبه ی ۱۴ بود یه چیزی مث اینکه بعد مرگشم یه دریچه ای باز بشه برا بقیهاگه یه خلائی هست بوده دیگه نباشه.هرچند خلا نبودن خودش پرشدنی نیس.

"ای کشته کرا کشتی تا کشته شدی زار

تا باز که او را بکشد انکه ترا کشت"


دوازده سالم بود هنوز دایل اپ داشتیم ولی همش تو اینترنت بودم دانلود فلان دانلود بهمان مطلب نوشتن تو بلاگ اسکای، نود و هشتیا ، خوندن وبلاگ فلانی، کامنت گذاشتن وو تابستون شده، نشده ای دی اس ال کردن اینترنت خونه رو

هیژده سالمه فک کنم هنوز چیزی تغییر نکرده


یه فکتیم وجود داره ک من هربار نوشته های بلاگمو بعد هر پست میخونم و هر دفه هم میگم به به ماشالله عجب ادم خفنیه این یارو و طول میکشه تا هضم کنم این خودمم

در این حد خودشیفتگی

هشتگ بزنم "عالردی دد"م یاد فلانیِ کوفتی میفتم و دایرکتای اینستامامیدوارم"فاک اف سوییتی"حق مطلبو ادا کنه!!


فقط اونجایی ک داشتم به حسام ایده ی پیمانو از خودش بدون ذکر نام میگفتم و قیافه اش یه جوری شد و پرسیدم خب تو چی میدونی خودتو ؟گفت هیچی

حالا مثلن اینجا قیافه ی منو در حد دو تا نعلبکی چشم متصور شین

ادامه داد

من هیچی نیستم

گفتم ینی چی ینی مثلن همه چی هستی

و موکدن گفت هیچی

-ینی این نیس ک مثلن چون همه چی هستی هیچیم نیسی مث اون قضیه ی متمم احتمال تو ریاضی

+نمیدونم ولی این هیچیم از نظر ریاضی تعریف شده

-پس یه دوگانه باوریه دیگه

+ببین اونجا گفتی شاید دیگه

سرمو ت دادم

+پس اره

وقتی ازم تعریف خودم از خودمو پرسید یکم خب غیر حرفه ای بود ک تعریف خودش اینقد خفن و ایناس بعد من بیام بگم ولی خب گفتم

-من قطعن همه ی چیزاییم ک یه روزی بهم گفتن و خیلی دفنسیو واستادم جلوشون ک نه امکان نداره من همچین ادمی نیستم

خلاصه بگم دوساعت با حسام شیش هفته نقل بیان


باید یه اخطاریه بزنم بچسبونم رو پیشونیمو و تموم سوشال میدیا هام

اگه ته اسم خودتون/هنرتون/توخونه ایتون/شناسنامه ایتون به "ان"ختم میشه ازم فاصله بگیرینعلاوه براینکه قریب به ۹۰ درصد ممکنه خیلی دوستون بدارم ، هیچ تضمینی برای سلامتیتون وجود نداره ممکنه *_*


الان قریب به یه هفته از جراحی عقلم میگذره و خب فک کنم میتونم به دور از چس ناله یه سری چیزایی دربارش بگم

اول از همه به طور معمول سر جراحای دندون و فک از ترمیمیا خلوت تره به جز اینکه تو شهرای کوچیک مث بیرجند این جراحا غالبا پروازین و حتی ممکنه تو بیمارستان کار کنن که عملم تایمش فیکس نیسمن از حدود دو،سه سال پیش ک کار ارتودنسیمو شروع کردم میدونستم باید جراحی کنم عقلمو، ولی شیش ماه پیش قضیه جدی تر شد برام ولی اینکه چرا شیش ماه نکشیدمش؟ خب درد، ورم و هیچ عوارض دیگه ای نداشتمبه کسی که جراحی عقل پیش رو داره توصیه میکنم اگه هنوز زیر هیجده سال یا توی هیجدهی ، درد بخصوصیم نداری، عقلتم افقی یا با انحراف خطرناکی نیس یکم صبر پیشه کنیحالا تو این شیش ماه چی عایدم شد؟دندونای عقل فک بالام نیمه نهفته بودن و در اومدن ک همین باعث شد بخیه نخوره، این درحالی بود که همه ی متخصصا حتمیت داشتن یه میلیمتر از هیچکدوم از دندونام بیرون نمیاد و جراحی لازمه هر چارتاحدود سه هفته معطل شدم چون اول از همه خودم خیلی پیگیر نبودم هر روز زنگ بزنمو اینا و یه هفته هم کلن تعطیل بودولی میگم به طور معمول ۹۰ درصد از نوبت گرفتن تا جراحی حداکثر یه روز فاصله اسروز اخرم که جراحی داشتم دوساعت پیشش نوبت گرفتم

خب گام اولم که انتخاب دکترهنمیگم برین سراغ اونی ک شهرتش زیاده ولی چن جا برین ببینین دکتر مد نظرتون کیهمثلن من خودم از در مطب عمودی میرم تو افقی درمیام برام مهمه دکترم درک کنه اینکه فشارم میفته چیزی نیست ک خودمو کنترل کنمبه صرف اینکه جراحی سرپاییه بی هوشی نمیخواد پیش هر کسی نرین اگه یه سرچ کوچیک بکنین میفهمین جاش حساسه عصب شنوایی و رگ و ایناغیر ازونم همون فاکتور منم مهمهبالفرض تو شهرما یه جراحی بود ک اقا به اسمشم قسم میخوردن من رفتم تو برا معاینه چشمتون روز بد نبینه مریضشو که یه اقای مسنی بود با دهن غرق به خون رو صندلی ول کرد اومد که منو معاینه کنه و خب اصن تصویر خوبی نبودیه فاکتور دیگه حتمن حتمن برین یه جایی ک اتاق جراحی پرایوسی داره و جداس چون چیزی ک تو اکثر مجتمعای دندون پزشکی دیدم اینکه یهویی یه دکتر دیگه یا هرکسی میاد تو و حواس دکتر اصلیم پرت میشه، یه گندیم میزنه تو دهنتون و در نهایت زیر بار نمیرهچی؟من ؟نه عزیزم دندونتون از اول همینجوری بود

خب بحث مهم دوم قبل از عملچن ساعت قبل حتمن یه چیزی بخورین نه تنها ممکنه تو عمل غش کنین بلکه از من به شما نصیحت تا دوهفته ی اینده حداقل خوردن به شکل قبل از ارزوهاتون میشهپس بخورینمیرین اونجا هم یکیو ببرین باخودتون که بعدش داروهاتونو بگیره *مسلمه ک نمیتونین حرف بزنین* و اگه فشارتون افتاد فک نکن سکته کردین حساسیت دارویی دارین و برعکس

و خب از خود جراحی

بگم ک دز بی حسی خیلی بیشتر از حالت کشیدن عادی دندون بود ، من دوتا نیم فک راستم دندون کشیدم و کاملا بی حس بود نیم فکماگه دیدین یه جای کار میلنگه به دکترتون بگین چون انچنان ک واضحو م فک پایین بیحسیش دیرتر و یکم قلق دار ترهخب خلاصه اومدیم و بی حس شدین و نشستین تا بکشهاصن نترسینحالا این رولی ک" اصن نترس"رو اگه دکتر باحاله رو انتخاب کرده باشین خودت دکتر براتون بازی میکنه*فواید عملکرد خوب در مراحل اول کار"یه سری جزییات هم هست وابسته به اینکه چجور ادمی هستین میتونین بخونین یا رد کنین

[دکتر یه چیز سبزی میندازه رو صورتتون و هم چنین روی میز ابزارش، یه روپوش سبزیم تنش میکنه ک ممکنه بگین وااایخلاصه میگه دهنتو وا کن و یه کارایی میکنه اون تو که قاعدتا نباید بفهمی ینی اگه فهمیدیم شل کن نترسمثلن ممکنه بگه وای چ لثه ای داری و بفهمی اوپس داره لثمو جر میدهخلاصه اگه یه چیزیم گفت ک مثلن عجیب غریب به نظر اومد نترسی بگی وای لنتی من یه استثنام ازونایی ک زیر عمل عقل میمیرن]

خب خلاصه صرف تجربه ای ک من در هردو ،هم کشیدن و هم جراحی دندون، داشتم میتونم به حتم بگم وقتی یه دوراهی جراحی و کشیدن دارین جراحی بی درد تره و بی دردسر ترچون غالبا جراحیو برا دندونا ی بزرگ،یا ریشه های کج، یه دندونی ک آسیب جدی دیده پیشنهاد میکنن و تو این موارد هم همیشه یکی میاد میگه اره دکتر فلانی هس هر دندونیو میتونه بدونِ جراحی بکنه .جراحی به مراتب بی درد تره و همچنین بی دردسر تر که یه ریشه از دندون یهویی جا نمونه بره تو سینوس و ایناولی جراحیم بدیاشو دارهینی باید خیلی خیلی بیشتر از دندون کشیده ی عادی مراقب باشینقرصاتونو بخورین دهانشویه رو بزنین تا عفونت نکنه و خب ورم میکنه‌.ینی این منشیه دکتر خیلی تاکید داشت که هیچی نمیشه ولی بااینکه کمپرس یخ گذاشتم از ده دقه بعد عمل تا حدودا دو ساعت بعدش صبش یه عالمه ورم کرده بود صورتم.خیلی

و یه چیزی فک کنم این ورمه فقط واسه خاطر بخیه هاس چون فک بالا ک بخیه نخورده بود به هیچ عنوان ورم نکرد و حتی اصن چیزی ازش اویزون نبود در حالیکه جای بخیه هنوز یه چیزایی آویزونه://

و نکته ی نهایی و خیلی خیلی کلیدی

بعد جراحی به هیچ عنوان خوردن قرص نوافن رو به تاخیر نندازین و بانداژ رو هم با فشار زیاد یا برای مدت زیادی تو دهنتون نگه ندارین ممکنه اون ه خون مد نظر تشکیل نشه و زخمتون تبدیل به حفره ی خشک بشه




خب عموما کسی اگه میدونست میتونه چقد برا یکی مهم باشه همه چی تغییر میکرد

مثلن یکی از همین هزارتا فلانی ای که بهشون پیام میدم باهاشون میرم بیرون و.اگه فقط میدونست چقدر لذت بخشه اون تایمی ک باهاش سپری میکنم یا چقد برام مهمه شاید بیشتر قدر خودشونو میدونستن حتی اگه این به قیمت کات کردن با من بود ولی باید میدونستن


حس میکنم یکی هست ک خیلی احساس وابستگی ب یگانه میکنه و میخواد بیشتر ازش بدونهحالا حس میکنمش سر اینکه نمیدونم واقعن یه نفره یا چن نفر، به هر حال

فلانی(های)عزیز منم خیلی دوست داشتم بدونم ولی میبینین هیچی نمیدونم اگه خیلی مشتاقین میتونین از #یگانه_پروین تو توییتر یه سری کامنت بچه های شریفو بخونین و همچنین چون اکثرا هشتگ نزدن میتونی تو لایکای مرتبط بری تو پیجشون و توییتاشونو بخونیمیگم ینی تاکید میکنم ک اصلن چیز جالبی نیس پشتش چیز حتمی ایم نیس حتمن ناراحت تر میشی با اون همه حجمِ احتمالِ گیج و گنگ ، همه جا سعی شده سرکوب بذارن، نمیتونم حدس بزنم منبع این خاموشیِ همگانی چیهالبته دلیل اینکه منبعُ بهت دادم اینه ک تفکر خودمو بهت تحمیل نکنمبه هر حال اگه فقط یکم کنجکاوی و چیزی نیست ک تو رو به این ادم*یگانه* وصل کنه، کاریم از دستت بر نمیاد خودتو اذیت نکن، ناراحتیتو تشدید میکنه


بدیِ قضیه اینکه سرویس اینترنت فردا تموم میشه و سرویس جدید فقط پیش پرداخت شده

بدیِ قضیه اینکه من الان دارم با سرعت دایل آپ تو وبلاگم نبود این یه هفته امو مینویسم و همزمان ایمیلای این 6-7 روزو میخونم و به اون ایمیل مشکوکی که از اینستاگرام اومده که یه لاگین شناسایی کرده رسیدگی میکنم مگه اینکه من دو هفته و اندیه که دی اکتیو کردم

بدیِ قضیه اینکه همه ی عکسای اکانت پرایوتم تو صفحه سرچ گوگله و من نمیتونم تشخیص بدم که اینا از اکانت پابلیک مرضیه اس یا ؟؟

لنت به مخابرات و فلسفه ی لنتیش


یه کمپین بزنیم که بر عرفانا بگیم عررررررررفان

اصن درستش همینه

حالا جدای ازین قضیه میخوام بگم اصن خوشم نمیاد نظرات پستا رو تایید کنم چون

حس خوبی میده که همه چی منحصرن مال خودِ خودت باشه

حالا در این مورد که واقعن خوشتون نمیاد که جواب نگیرین یه راه برام بذارین

یا ادرس ایمیل یا وبلاگتون تا من اصل خود نظرتونو با جوابم براتون بفرستم

.میدونم

میدونم

بابا نمیخواد انکار کنین

منم خوشم نمیاد که کسی جوابمو نده ولی

همچنان خوشم نمیاد جوابی که به بقیه میدم همه بتونن بخونم یا اینکه مخاطبامو به اشتراک بذارم

بذارین رو راست باشم همگی ی مخطبای این وبلاگ "مخاطبایِ خاص منن"

پس اگه جواب میخواین مخاطبای خاصِ عزیزم یه راه ارتباطی جلو روم بذارین

همین


این تایتلای لنتی میخوان زندگی آدمو بهبازی بگیرن نه؟

سال دوم دبیرستان بودم

از تجربی متنفر بودم. نمیدونستم چرا درس میخونم هنوزم نمیدونم چرا همون سال از تموم ساللای تحصیلیم پربار تر بودعاشق ادبیات بودمبچه ها همه برا المپیاد شیمی ثبت نام کردن به هوای اینکه ک.پ نقره آورده.نمیگم که دخترا چقد براش سر و دست میشدن! من تنها کسی بودم که بین تجربیا نوشتم "ادبی" و میدونستم هیچ شانسی ندارمکتابا رو از یکی از بچه های انسانی گرفتم.نمیگم که از در کلاسشون که رفتم تو، مریم غ مث قلدرا جلومو گرفت گفت فلانی تو که تجربی ای هیچ شانسی نداره چرا داری میاینمیگم داشت اشکام میریخت نمیگم حالم چقد بد بود که دفه ی دوم مرضیه رو با خودم آوردم رفتیم از یکی از بچه هاشون کتابا رو گرفتیم درحالی که همچنان مریم غ دست به سینه با نگاه آتشین نشسته بود رو صندلی معلم و داشت زیر لب غر غر میکرد.واقعن نمیخوام شدت همه ی اون چیزای بدش پررنگ باشه نمیگم نه درسته؟

شبی که یه ساعت میذاشتم رو تاریخ بیهقی و کتاب نمیدونم چی چیه اخوان، اینکه نمیفهمیدم بیهقی لنتی چی میگهروزی که رفتم سر جلسه و پشت چراغ قرمز چار راه توحید بود فک کنم به خودم گفتم دارم یه قمار یه سر برد میکنم و سعی کردم استرس نداشته باشمهمه ی اینا تا اون 29 اسفندی که از مدرسه بود یا یکی از معاونا زنگ زد به مامانم گفت المپیاد مرحله ی اول قبول شدم و چقدر ذوق کردم

چقدر

چقدر مث رتبه ی لنتی کنکورم خوشحال بودمو جیغ زدم

ببین عمر لنتی چقد زود میگذره

سال 97

.

.

.

و جوجه المپیادیاش

و همه ی خوشحالیای دیگه ی دنیا


میدونی بدتر ازینکه امروز سالگرد همون روزیه که اسمشو گذاشته بودم "آخرین روز بچه دبیرستانی بودن" و عرفان بهم گفت ولکام تو ادالت هود و کلی ذوق کردم تو اینستاگرام پست گذاشتم به همه گفتن ایام درد و رنج تموم شد ، چیه ؟ اینکه یه سال گذشته و منم مث همون روز سرما خوردم

خداوندا _ اگه بشه به عنوان یه نان بلیور ازش استفاده کرد!- چرا!؟

حسام میگفت که من خیلی کتاب تاریخ دوست داشتم و کلیم خوندم ینی ادم باید تاریخ بخونه تا بدونه همه چی تکرار میشن و میشه جلوشونو گرفت ، یه تست تو فاینالی که دیروز دادم این بود که

those who forget history are condemned to repeat it

من سوگند میکنم تا خون در بدن دارم هرگز این تاریخو فراموش نکنم

هرگز

شاید این تاریخی باشی که همه ی پشت کنکوریا هرگز فراموش نمیکنن روزی که براشون تکرار شد و نشد مث سال قبلش

همه ی روزایی که مث دیروز نمیشن

موج مثبت و منفی پشت این جمله همزمان به ذهن هجوم میاره یا نهمامانم میگفت دلت تنگ میشه برای مدرسه ای بودن راست میگفت و هرگز دوست نداشتم اعتراف کنم

شاید این آخرین یادبودش باشه و از فردا بتونم مث فلان اکتورس هالیوودی تو دوربین زل بزنم و با یه حالت اِسماگ بگم بست مموریِ های اسکولم ترک کردنش بود

ای کاش میشد به این ایمیل تبلیغاتیا جواب بدی اره فلانی عزیز من به دوره ی انلاین مهندس شدن فلان کربن قلی آبادی که خودشو نه تنها مهندس میدونه بلکه مدرس مهندسم میدونه هرگز و ابدا نیازی ندارم و نخواهم داشت


بعد نویس پست قبلی :

فک کنم خوابم اقتباسی از تصور یه کیلگارا از بهترین مدرسه ای بود که میتونه وجود داشته باشه بود

لنتی نوشته بود من تو یه کشور افتضاح بدنیا اومدم ولی حداقل بهترین شهرش تهران

خب هیچی ندارم بگم به جز تف تو ذاتها پلیدی که فک میکنن به حساب اینکه شهرستانی ایم ازمون بهترن

هموطنها باور کنین همه به یک اندازه بدبختیم


از وقتی ادام لوین این آهنگه she will be loved رو خوند واقعن چن نفر روزشون ساخته شد؟

چن تا مخ عملن با این آهنگ زده شد؟

انصاف نیس که من 6:6 رو همینجوری الکی از دست بدم

از دستاوردامم بگم همینکه بعدِ قریب به دوهفته میتونم بجوم با اون طرف دهنم ولی بازم با استرس اینکه نکنه بخیه هاش پاره شهمنکه دکتر نیستم ولی لنتی خیلی عجیبه که اومده لپمو به لثه ام دوخته هر حرکت ساده ای مث پوزخند و غیره و غیره حتی حرف زدن مدت مدیدی غیر ممکن و دردناک بود

نگفتم که بقیه نترسن ولی بدانید و آگاه باشید این دهانشویه ی ایرانیه کلرهگزادین 0.2 درصدی افتضااااحه ینی همه ی مواد دارویی ایرانی غلظت داروش به طرز وحشتناکی پایینه به جز همین دهانشویه و اسید شامپویِ مخصوص موهای خشک

اینقد خوبه ای تو خوابم همه جا سرک میکشم میرم دانشگاه فلانی باهاش حرف میزنم حتی شده میرم تو یه دبیرستان خفنی که بشر تابحال به خودش ندیده

حالا بذارین چون اصن اینجا کوهیرنس ندارم و تقریبا یه جورایی دارم ابزورد مینویسم یه گذریم بزنم به خوابم

یه جایی بود تو دامنه ی کوه مث دبیرستانی که تو انیمه ی  

assassination Classroom

ولی بزرگ خیلی بزرگ ینی تو یه زنگتفریح پونزده دقه ای نمیشد حتی بدوی دور تا دورش و بعد بتونی بری سر کلاست ادمای توشم خیلی عجیب غریب بودن فک کنم پسرم داشت ولی فقط ما سه-چار تا باهم بودیم بقیه حتی سرشونو بالا نمیاوردن که ببیننمون : - گفتم ابزورد مینویسم- خلاصه یه زنگ ما گفتیم نمیریم سرکلاسمون که بریم بقیه جاهای این خراب شده رو ببینیم ینی که خراب شده هم نبودا مث این ساختمونا شیک اداریه فلان خفن بود یه ورژن به روز رسانی شده ی مثلن مدرسه  ی  

Patema Inverted

بعد یه جایی بود مث اتاق رادیاتور شوفاژ و سیستم گرمایشی یه سری بچه ی اعجوج معجوجم مث این کتابه   miss peregrine's home for peculiar children

همچین میگشتن و اینا آدم خوف میکرد یه جوری بود فک میکردم که همه ی پایه هارو داره از مهد کودک تا دانشگاه اصن یه سیستم آموزشیه عجیبی بود از همه باحال ترم همون آب و هواش بود درختا سبزِ سبز بودن رنگ زندگی آسمونش اصن بذارین نگم


باید با خودم مدام تکرار کنم اصلا عجیب نیس

ولی عجیبه

همینقد عجیبه که یه عده ی کثیری هستن که هیچ وقت درک نمیکنن که اولین مهری که بعد از 12 سال متوالی تحصیل تو خونه باشی ینی چی یا ینی چی تو کنکور گند بزنی

واقعن دوست دارم باورم بشه که با آخرین نفر قبولی دانشگاه کور آباد سفلایی که تنها امیدم بود به کارنامه سبز 9 نفر بود و به واقعیت حداکثر 8 نفر

دوست دارم باورم بشه

و عجیبه

میخوام بگم فلانی ببخش که تو تنها امیدمی تو زندگی تو این کنکور لنتی

آخه فکرشو بکن که من چجوریه وضعم

یه فلانی که فلانی باشه با اون فلان ویژگیاش میشه امید به زندگیم

البته بگم که همیشه که نباید اینجا چس ناله بکنیم!! میخوام واقعیتو بگم این چن روز حس بهتری دارم فک کنم با همین روند بتونم کل زندگیِ لنتیمو بهتر کنم بگم چقد قشنگه !!! اینقدر این روزا حالم خوبه که میتونم بگم به جد حتی یم روم تاثیر نمیذاره اعصاب کوفیتمو کوفیتی تر نمیکنه.واقع بینانه و بی ربط منکه نمیخوام تا6-7-8 سال دیگه بچه بیارم کمِ کمش، خب برا چی باید این سایکل مضخرف سوهان روحم باشهنمیدونم برداشت شخصیم رو تجربیاتم اثر میذاره یا اصل قضیه همینه ولی از دوروز قبلش تا چن روز بعدش اخلاقم عنه ینی عن

بعد اصن این چه ربطی داشت؟

اره خب گور باباش دیگه زینلیم نیس که بنویسه "دییِر استیودنت مث آدم بنویس مرتیکه ی فلان فلان شده چرا هر گوهیو تو پیپری که قرارِ به من تحویل بدی میخوری!!!!؟؟؟" به همین علت تا میتونم کرسی شعر مینویسم

دلم میخواس زندگی


ژان پل ساتر میگه از سه عصر بدترم مگه داریم 

من معتقدم این عزیز جان افسردگی پنج عصرو تجربه نکردهاخ که دلم میخواد برم خرید کنم ولی متاسفانه "عایم عه شاپاهالیک" پس کاملن واضح و مبرهن میل به خرید من هرگز نمیشه

دیروز با اختلاف ۱۴_۱۵ساعت پیش ۱۲ مجلد کتاب خریدم اینترنتی و هنوز دلم میخواد بخرم

دلم پیش ماسکای فریمن و سی سی کرم گارنیر مونده و هی دارم به خودم میگم بی خیال خوشگلی بعد همون لحظه یه تبلیغات لوازم ارایشی میبینم و دل از دلم میره گفتم یا نه که اکسریم لش بیو رو هم میخواماحتمالا رنگای ارکتیک فاکسم باید بذاریم روش و هایلایتر

نععععع من خوشگلم

من خوشگلمممممم

ولی دلم میخواد

دلم کانورس زرد میخواد

شومیز سفید

و شومیز سفید

لنت به بوی عید

هنگ درامزم خیلی خفنه دلم یدونه ازوناهم میخواد

نمیشه ماهم بابا نوئل میداشتیم؟!یه لیست مینوشتیم میاورد؟!

"ویسکی مون فیس"بند باحالیه مخصوصا اینکه از اکاردئون زیاد استفاده میکنه

دیشب برق رفته بود و من در کمال افتخار داشتم .

بیخیال بعضی اعترافا خیلی ناموصیه

اون پسته برای اخرین روز دبیرستانی بودن جاش دیروز بود با بیس دقه تاخیر ینی ۱۹ اسفند

یه ساله که دبیرستان نرفتم!

و در این مدت فقط چن تا تغییر جزئی تو زندگیم بوده

لاک ناخونامو دیگه پاک نمیکنم حتی با اینکه فم میکردم اوه خدای بزرگ دیگه ازین به بعد همیشه میتونم لاک بزنم خیلی شه تر و ناجور تر از قبل شدمحتی سبیلامو نمیزنم و موهای پامو که دیگه عمرن دیگه پشت اون نیمکتای لنتی ردیف اول نیستم که با یه حرکت ناخواسته موهای زایدم بره تو چش و چال معلمدر کل میتونیم استنتاج کنیم که کوهی از پشم شدم

تو این یه سال یه بار موهامو تراشیدم-بعد۱۴سال- یه بار کنکور دادم یه بار خوشحال شدم شب اعلام نتایج یه بار انتخاب رشته کردم یه بارم ۴روز لب به غذا نزدم چون از خودم متنفر بودم که هیجا قبول نمیشم و یه بارم کارنامه ی اعلام نتایج کنکورم خالی بود و یه بارم -فقط یکی دوبار جمعن-گریه کردم برا نتیجه ی کنکورم،همین شاید

تو این یه سال اخلاقم عنتر شدهبا خونواده ام مشکلی ندارم برخلاف ۱۸ سال گذشته ولی تعداد دعواهام گریه کردنم جلو بقیه بحث و جدلم با بقیه به شدت بیشتر شده ،کماکان برخلاف ۱۸ سال گذشته

تو این یه سال خودمو محدود نکردم دیدم،قرار گذاشتم ، و در اخر مث پارسال دچار عشق گریبان سوزیم نشدم،برخلاف همیشه آدمای زیادی تو زندگیم بودن ولی تو هیچ کدوم جاذبه ای پیدا نکردم و غالبا تو من جاذبه پیدا کردن

برخلاف همه ی بریک آپام احساس پس زده شدن دارم با اینکه با کسی که بهم زدم تو رابطه نبودم

یه سال گذشته 

من همون ادم "عن"قبلم ولی اکثریت قریب به اتفاق دست به دست هم دادن و میگن به به چه دختر باکمالاتی و من برخلاف همیشه مجبورم "خفه شین بابا"رو توی دلم بگم و نرینم به بقیه

تو این یه سال از اینترورت به اکستروورت تغییر هویت دادم ولی گفتن واقعیت و تو پر بقیه زدن برام مورالی سخت تر شده


خواب عجیبی دیدم

دوباره ازون کانتکسایی که دارم به یکی خیانت میکنم که دوسش دارمو و دوسم دارم ولی گور بابای این یکی اصل قضیه این بود که دوباره به تیکه ی حساسش که رسید از خواب بیدار شدم با صدایی که تو گوشم عربی میخوند اول فک کردم مامانه اومده بگه بیدار شو دم غروب نخواب شگون نداره ولی بعد صدای در دستشویی اومد و هیچی تغییر نکرد یهویی پتو بلند شد یجوری بود که انگار یکی با زبون بی زبونی داد میزد" لنتی مگه من باهات حرف نمیزنم"غلطیدم تا موقعیت سنجی کنم دیدم تموم اتاق تاریکه و از بالای سرم یه اتموسفر عجیبی تو اتاق حکم فرماس دوباره اون گوشه ی پتو رفت رو هوا عجیب این بود که پتو همونجوری رو هوا میموند و اون فرم گنبدی شکلش حفظ میشد.خدایا من داشتم در عین بی اعتقادی قل هو الله میخوندم بر عکس همه ی دفعات میتونستم حرف بزنم خفه نشده بودمولی اون لنتیم جلو تر میومد یهویی همه چی رفت رو هوالباسامپتوفقط خدا خدا میکردم مامان بیاد بگه بچه موقع غروب نخواب و تموم شه این حالت لنتیهمینجوری زیرلبم قران میخوندم نمیدونم چرا داد نزدم بعد کم کم داشت بدنمم مث قبل میشد بی حرکت و خشک دیگه نمیتونستم انگشتای دستمم ت بدم احساس ترس و درد نمیکردمیه خلایی بود که میبلعیدممسخ و گیج بودم میخواستم چشمامو ببندم دوباره بخوابمنزدیک تر میشد و دیگه برام مهم نبودزمزمه میکردم تمومش کنتمومش کن

ولی بعد تو همون حالت تو اتاق خودم با همه ی اون تاریکی به سختی انگشتای دستمو ت دادم یه سطحیو بالا ی سرم احساس کردم یه چیزی مث یه آینه ی بزرگ دستمو ت دادم بدنم لّخت و سنگین بود.از خواب بیدار شدمولی مث واقعیت بود مث 

ترو من شو 

وقتی توی سکانسای آخر دستشو روی آسمون می کشید و میفهمید اون بی نهایت مد نظر فقط یه دیوار بوده

حس بدی داشتم 40دقه داشتم گریه میکردم که حتی بدترین کابوس زندگیمم تمومم نمیکنه

اینجا بارون میاد

رفتم رو پشت بوم سگ لرز زدم با اون سرما خوردگی تاریخی یک هفته ی اخیرم اونجا واستادم تا اگه راست میگفتن -یه درصدم شده- تو کل این زندگیم و خدایی باشه و این خدا سیستم پاسخ گوییش تو بارون بهتر کار کنه" منو تمومم کنه"

چون تموم دقیقه هایی که جلو ی آینه دستشویی اشک ریختم و از زندگی متنفر شدم و خودمو ستایش کردم نتونستم قاطعانه خودمو تموم کنم

میخواستم به همه ثابت کنم که زندگی هیچوقت واسمون صبر نمیکنه تا کارایی که تو ویش لیستمون داریم انجام بدیمهمه هم شاید نه یک سری فلانی

بعد نتونستم

شایدم صادقانه نخواستم

در حالیکه تقلا میکردم جوابمو بگیرم " مردن" حتی بخار نفسامم مث جواب به نظر میومدن

شاید دارم خیلی سخت گیرانه به عقاید نان بلیوریم می چسبم

نتایج چهل دقیقه گریه ام این بود که این دنیای لنتی با همه ی نهی عمیقی که نسبت به خودکشی از طرف مذاهب حمل میکنه فقط دست ساخته ی یه سری آدمه که نمیخوان دست آدمای دیگه به یه جهان بهتر برسهاون تصویر مضحک نیما شاهرخ شاهی تو فلان سریال ماه رمضون که خود کشی کرده بود و از یه جایی دهنه ی اتشفشان با کلی جلوه های ویژه ی کارتونی به یه میله طناب پیچش کرده بودنم از ذهنم با پوزخند کنار نمیرفت.یه بدبینی شبیه کتاب جورج ارول یا شایدم واقع بینی

شاید یه جایی خدایی باشه

ولی این دنیا اگه خالقی داشت منبع ه دردای روحیم ادما نمیبودن

نمیدونم

شاید دارم روی غلط بودنِ حرف دوهفته پیش حسام پافشاری میکنم

با صدای   

Dusty Springfield - Son of a Preacher Man بخونین به دلایل

پالپ فیکشنی

Skepticism


عرفااااان  اسم تموم دلایل حال خوبمه 

عرفااااان  یه جور الهامه روزای بدمهیه جور همدرد و همدله 

یه کاراکتر ساده نیس 

کسیه که تو ذهنمم شده باهاش حرف میزنم اینقد حرف میزنم و حرف میزنم تا ارومم کنهو وقتی دارم با خود خودش حرف میزنم گله کنم عرفان لنتی تو خیلی استریوتایپی میشه راحت حدست زد ذهنتو خوند باهات زندگی کرد بعد ایموجی  خنده بفرسته و منم نفهمم داره اون پشت میخنده واقعن یا

عرفااااان  تموم حرفای قشنگیه که شبانه روز تلاش میکنم باور کنم 

اولین کسیه که تونستم باهاش بحثای ادم بزرگونه کنمو کم نیارم وقتی  ایمان میگفت" ههههه تو ادم ساده ایاگه مریم فلان میبودی شاید…"

کسیه که قول داده من هیچی نشمم بازم اون ادم قشنگه ام "ته ته ظرفیتمم بالا تر ازون حد منفیه که از خودم انتظار دارم"

منم قول میدم اگه یه جایی یه ادمی تو دنیا هست که مث من ته چاهشه/رو قله اش ته ته اشم برسه بالاتره از حد انتظارش حتی انتظارش از مدینه ی فاضله اش از خودشم بالاتر 

به همون دلیلی که مسخره اس 

که میخوام باور کنم این قضیه درباره ی منم صدق میکنه


حالا جدایِ ازینکه من دوهفته رفتم توییتر و همون موقعم استخری زده فلان بعد کاربرا کولاک کردن چکسی فلان کردی کی کی بود و دردو الان دهن همه رو سرویس کردمو کلی حرف درباب توییتر فارسی و فلان انیمه ای ک جدید دیدم (میگم ک یادم نره, دی ومپایر هانتر بلاد لاست)

میخواستم شرح یه جمعه ی عنیو بدم پیشاپیش "عن تو این زندگی"

امروز همونجوری ک بر همه ی پشت کنکوریا یا حداقل ۵۱هزار نفر واضح و مبرهن است ازمون مادر فاکر کاظم قلمچی بود 

فاک  اپان هیم اند هیز کادر اموزشی 

نشسته بودم این هفته از تموم این شیش ماه بیشتر درس خونده بودم با شوق و ذوق با رویای اینکه وارد دانشگاه میشم دارو میخونم به بچه ها میگم خبط منو نکنن پشت کنکور نمونن تا میتونن, با این رویا که بالاخره یکی برا حرفم تره خورد میکنه میتونم موثر باشم تو زندگی بقیه نذارم مث من شنبا این حس رهایی  قشنگی که شیش ماهه منتظرشم اینکه بالاخره از دست غول بزرگی که منم خلاص میشمخلاص شدم 

ولی  غوله ول کن نیس 

ازمونم خراب شد 

تموم  رویاهام, تموم من, مث تیکه های پنبه تو مشت مامانم شد که داشت بالاشتا رو دوباره میبست تا پف کنن 

نمیتونم روحمو وصف کنم 

چون درکشم سخته برام 

این حق من نیست/نبود

بهم میگن بخون امسال کارشناسیا رو قبول شی 

عمق فاجعه اس 

نمیفهمم واقعن من اینقد داغونم 

که همچین حرفی بزنن 

تلاش میکنم مدام تا با بغضی که چنگ میزنه به گلوم و خفتمو میگیره با اشکایی که تا مغزم و هی موج میزنه هی

دیشب داشتم مینوشتم برای بعدیا که "من تونستم شما هم میتونین"

تنها حرف الانمم همینه با تغییر 

"اینقد زور میزنم تا بشه تا شما هم بتونین"

ببین منو کاظم, مصدر کوچولوی شدت کثافت این حیات تاریک, یه روزی از صفحه ی تاریخ محوت میشیاز طرف همه ی زخم خورده ها شاید 

پ.ن:نه واقعن دنبال مقصر نمیگردمچون واقعیت همینه یکی هست که عامل درد دوهفته ای ۵۰هزار نفره بگیر ۱۰۰۰نفر راضینبقیه چی؟!!…"این عدالت اموزشی نیست" تامام


حالم خوب نبود

سراسر پهنه ی زندگی من پرِ از روزایی که حالم خوب نیست

میخوام یه بارم شده صادق باشم دربرابر مخاطبام

یه بار فقط یه بار

اون منی که تو توییتر بیشتر فرصت ابراز بیان داشت من تر بود در حالیکه همچوقتم هیچکی نخوندنش اون منی که تو اینستاگرام با لبخند تا بناگوش سلفی میگیره میره بیرون و خوشحاله ، من نیستحتی اینجا هم پستایی هست که حالم بد بوده ولی صبر کردم اینقد کشش دادم که بارقه ی خوبی توش پیدا شه و بذارم تو بلاگم

اینجا هم من نیستم

با حسام که رفتم لاویزآخراش ادامو در اورد که وقتی درباره ی فیلم و کتاب حرف میزنیم اینجوری ای =)) وقتی داریم درباره ی کنکورت حرف میزنیم "این ایموجیه که دستشو میکوبه تو کلش"

یکم بی ربط به حرف حسام این چن وقته باور پیدا کردم که برای بروز احساس بدم خیلی ناتوانم خیلی خودمو ریپرس میکنم

خیلی میترسم خواسته نشم

پیشم نمونن

پسم بزنن

حسام بهم گفت "من انرژیمو از بقیه میگیرم و دوست ندارم اینجوری ببینمت" ولی درجواب تموم سلسه مراتب سعیم برای خلط مبحث و کشوندنش به چیزای خوبی که ممکنه دوست داشته باشه مقاومت کرد و سعیشو کرد منبع حال بدمو پیدا کنه و خوبم کنه

ولی همه حسام نیستن

در واقع من فقط یه حسام دیدم

جدای تبلیغ استریو تایپ شدن ادما به گونه ی محدودِ حسام میخوام مث نباشه کسینهی از من بودنه

دیشب وقتی توراهِ پاساژ داشتم فکرامو از گذشته جم و جور میکردم احساس افتخار داشتم که چقد آدم مستقلی بودم

استقلال؟

 بهای زیادی بابتش دادم تا مامانم نفهمه با پسر همکارش تو رابطه بودم. وقتی دوستی نداشتم که باهاش از مشکلم حرف بزنم و میخندیدم جلو بقیه تا درونم بتونه راحت از اینکه تهدید به اخاذیش چقد میترسونتم بلرزه

حتی استقلال اسم احمقانه ایهمن سرکوب شدم عجیبه که تو دهه نود شمسی کسی واسه دو سه تا فقره عکس موجود/ناموجود بلرزه اخاذی ای باشه وقتی نه پای تیپ درمیونه نه سلبریتیه

صادقانه بگم من کوهی از مشکلم

شاید تو ی همه ی سوشال میدیا هام ، دیتام و میخندم ، خوشحالم حال خوبمو به بقیه نشون میدم یا اگه معدود دفعاتی ناراحتم از گفتن واقعیت سر باز میزنم حتی اگه امثال حسام بهم اصرار میکنن تا حالمو خوب کنن

"من کوهی از مشکلم"

نمیگم خیلی جاها چون وقتی یه بارکه صادقانه هم گفتم از خونه بیرونم انداختنم دو هفته موئده به کنکور محسن پوزخند زد و ازین مثالا زیاده

منِ لنتی عذاب میکشم ازینهمه تنهایی و ترسِ از تنها گذاشته شدن به خاطر بخش عمده ای که دستم نیست

منو از خونه بیرون انداختن

بارها سعی کردم از خونه فرار کنم

من آره خودِ من با بولد زیاد "من" برای اینکه با خونواده ام مشکل داشتم باید سه کوچه با استرس و اضطراب میدویدم به خاطر اینکه ماشینی که فک میکردم ادرس میخواد تماس تلفنی منو بابامو شنیده و قاطعانه استنتاج کرده "من" جنس خوبی برای "کردنم"

من دوستام محدوده هرچند با یه ایل ادم عکس دارم.که وقتی داشتم از فلان چیز حرف میزنم دوستم نیاد برا خفه کردنم بگه تو که تو بغلِ فلانی  رفتی لطفن حرف نزن

من کوهی از مشکلم که وقتی موهامو تراشیدم تا ماه ها باید تحمل میکردم " مگه پسری؟"-"مو زینت زنه"-"دیگه موهاتو نزنیا"-"بینه"-و.

من

شاید برای گام نخستین بهتر شدن و نجات ازین جهنم خفه شدن


ژان پل ساتر میگه از سه عصر بدترم مگه داریم 

من معتقدم این عزیز جان افسردگی پنج عصرو تجربه نکردهاخ که دلم میخواد برم خرید کنم ولی متاسفانه "عایم عه شاپاهالیک" پس کاملن واضح و مبرهن میل به خرید من هرگز نمیشه

دیروز با اختلاف ۱۴_۱۵ساعت پیش ۱۲ مجلد کتاب خریدم اینترنتی و هنوز دلم میخواد بخرم

دلم پیش ماسکای فریمن و سی سی کرم گارنیر مونده و هی دارم به خودم میگم بی خیال خوشگلی بعد همون لحظه یه تبلیغات لوازم ارایشی میبینم و دل از دلم میره گفتم یا نه که اکسریم لش بیو رو هم میخواماحتمالا رنگای ارکتیک فاکسم باید بذاریم روش و هایلایتر

نععععع من خوشگلم

من خوشگلمممممم

ولی دلم میخواد

دلم کانورس زرد میخواد

شومیز سفید

و شومیز سفید

لنت به بوی عید

هنگ درامزم خیلی خفنه دلم یدونه ازوناهم میخواد

نمیشه ماهم بابا نوئل میداشتیم؟!یه لیست مینوشتیم میاورد؟!

"ویسکی مون فیس"بند باحالیه مخصوصا اینکه از اکاردئون زیاد استفاده میکنه

دیشب برق رفته بود و من در کمال افتخار داشتم .

بیخیال بعضی اعترافا خیلی ناموصیه

اون پسته برای اخرین روز دبیرستانی بودن جاش دیروز بود با بیس دقه تاخیر ینی ۱۹ اسفند

یه ساله که دبیرستان نرفتم!

و در این مدت فقط چن تا تغییر جزئی تو زندگیم بوده

لاک ناخونامو دیگه پاک نمیکنم حتی با اینکه فک میکردم اوه خدای بزرگ دیگه ازین به بعد همیشه میتونم لاک بزنم خیلی شه تر و ناجور تر از قبل شدمحتی سبیلامو نمیزنم و موهای پامو که دیگه عمرن دیگه پشت اون نیمکتای لنتی ردیف اول نیستم که با یه حرکت ناخواسته موهای زایدم بره تو چش و چال معلمدر کل میتونیم استنتاج کنیم که کوهی از پشم شدم

تو این یه سال یه بار موهامو تراشیدم-بعد۱۴سال-، یه بار کنکور دادم ،یه بار خوشحال شدم شب اعلام نتایج، یه بار انتخاب رشته کردم یه بارم ۴روز لب به غذا نزدم چون از خودم متنفر بودم که هیجا قبول نمیشم و یه بارم کارنامه ی اعلام نتایج کنکورم خالی بود و یه بارم -فقط یکی دوبار جمعن-گریه کردم برا نتیجه ی کنکورم،همین شاید

تو این یه سال اخلاقم عنتر شدهبا خونواده ام مشکلی ندارم برخلاف ۱۸ سال گذشته ولی تعداد دعواهام گریه کردنم جلو بقیه بحث و جدلم با بقیه به شدت بیشتر شده ،کماکان برخلاف ۱۸ سال گذشته

تو این یه سال خودمو محدود نکردم دیدم،قرار گذاشتم ، و در اخر مث، پارسال دچار عشق گریبان سوزیم نشدم،برخلاف همیشه آدمای زیادی تو زندگیم بودن ولی تو هیچ کدوم جاذبه ای پیدا نکردم و غالبا تو من جاذبه پیدا کردن

برخلاف همه ی بریک آپام احساس پس زده شدن دارم با اینکه با کسی که بهم زدم تو رابطه نبودم

یه سال گذشته 

من همون ادم "عن"قبلم ولی اکثریت قریب به اتفاق دست به دست هم دادن و میگن به به چه دختر باکمالاتی و من برخلاف همیشه مجبورم "خفه شین بابا"رو توی دلم بگم و نرینم به بقیه

تو این یه سال از اینترورت به اکستروورت تغییر هویت دادم ولی گفتن واقعیت و تو پر بقیه زدن برام مورالی سخت تر شده


یکهزار و سیصد و نود و هشت سال از ازلیت تاریخ شمسی گذشته

هی ادم سال صفری میدونی چقد زمین ک نه همین ایران خودمون تغییر کرده 

اونموقعم ایرانی بودیم؟

سال نود و هفت مث زندگی بود"گه گه گه" ینی زمین خوردن اشک ریختن امید به بهبود و زرشک 

ینی تجربه ی جدید که اینقد با صورت بریم تو گهای زندگی 

نود و هشت 

ینی خفه شو رضا خسروی حوصله اتو ندارم 

دوست داشته میشم و نمیشم 

ینی ممنون حسام که خودتی 

ینی عرفان سر سال تحویلی بگه"اصولا کیفیت حال به مقایسه اس"

ینی دوست داشته شدن در عین دوست نداشته شدن 

ینی احسان لنتی به چی من امید بسته 

و من پسرا رو به دخترا ترجیح میدم


مثل بقیه ی نوشته های اخیر خانم یثربی اشکالات تکراری ای داره. بعد از خوندن کتاب به شدت پشیمون شدم. به نظرم اگه قصد خریدشو دارید بدونین میتونین تو فضای مجازی همین نسخه اشو پیدا کنین و نکته ی مهم تر که کیفیت کتاب مث همون کتابای زردیه که به راحتی تو نت پیدا میشه بودجه اتونو صرف نویسنده های بهتر و جدیدی بکنین که احتمالا در هجوم این نویسندگان مطرح دیده نمیشن. یه سری نکته هم که گفتنشون ضروریه:* مجددا یثربی سوژه های سایکوپث انتخاب کرده *مجددا ریتم داستان با اینکه قراره مرموز باشه تنده و خب شمایی که خواننده باشی همیشه بیس قدم عقب تر از نویسنده ایچیزی که خب توی داستانای این مدلی باید یه گپی باشه تا خواننده بگه اه اینا چه خنگن و حس زرنگی کنه و متاسفانه نداریم همچین چیزیو*مرز تخیل و سفاهت توش گم شدهدر اصل نویسنده باید درک کنه عامه پسند بودن داستاناش نباید باعث پس زدن مخاطبای خاصش بشه که متاسفانه اینم هیچ*سیر اتفاقات و تایم لاین نمیخونن باهم و هیچ گپ مشخصی وجود نداره از خانم رومه نگاری که خودشو برتر از خواننده هاش میدونه انتظار میرفت از قید های زمانی بیشتر استفاده کنه و درک درستی از اهمیت زمان داشته باشهدر کل مث این میمونه که یه نوجوون 14ساله بخواد اولین رمانشو بنویسه و توی طرح اولیه باخودش بگه این اتفاقم بیفته خفنه اینم و اینمسیر مفهومی داستان به فناست


دردا و روزای سخت عینهو همون آنتی بیوتیکایین که باید کیلو کیلو بدم پایین و هردفه قبل از قورت دادن از خودم بپرسم " ینی میره پایین یا میونه راه بالا میارم همشو؟"

و وقتی با کمال خوشحالی به جعبه ی درحال اتمام قرصام نگاه میکنم و توی دلم میگم"دیگه تموم شد روزای نکبتی مریضی" فرداش دوباره کارم بهشون لنگ میشه یه مرضِ دیگه ای گریبونمو میگیره و منم پناه میارم کنج و گوشه نبرد با شیطان اعظم"حضرت آنتی بیوتیک"

اصن این چه کنجیه که توش باید بجنگی

ما از درد به درد پناه میاریم

از بدبختیای خودمون به بدبخیایِ یه مشت به گمون خودمون از ما بدبخت تر



بین همه ی عاشقانه ها

من و نازی"حسین پناهی" تم دلنشین تری داره حداقل برا من

منم یه پیام دارم مث نازی ولی خب مث نازی نیس تمش پیامه دیگه میدونی برا همه روزای بد یه پیام مث مث نویده برا روزای خوب یه پیام مث سروش

حالا فرث سروش و نوید چیه؟

اینو فقط من میفهمم


امروز حماسی زنگ زدم به نفیسه

در واقع حس نمیکردم کلا حسی به عنوان میلِ دیده شدن وجود داشته باشه که بخواد هم بشه ولی حس خوبی بود شدن از چیزی که حتی وجود هم ممکنه نداشته باشه

مث یه کشف جدید میمونه که هرچی تجربه اش با گذر ثانیه ها قدیمی تر میشه مغزت یه دژاوو میسازه مبنی بر این که قبلا هم بوده

پارسال این موقع تو گه گیجه ی این بودم که چرا محسن نمیاد حالمو بپرسه چرا فک نمیکنه بین این همه آدم منم به یکی نیاز دارم که گوشم کنه که منو بخواد بشنوه

خلاصه امسال یه سال گذشته

یه سال که دیگه برام اهمیتی نداشته باشه محسن خر کیه یا چرا من براش مهم نیستم

اینقد هوا گرم شده اینجا که دارم توی بوی عرقم خفه میشم میخوام هی اراده کنم لباسمو اقلا عوض کنم ولی همچنان به خودم میگم زندگی همین بوهاس دیگه بشین سرجات

آلبوم جدید مهدی رجبیان با موضوع خاور میانه منتشر شده نمیدونم الان ایرانه یا رفته پناهنده شدهمملکتی که کسیو بر همکاری با شاهین نجفی اونم توی چن تا ترک قلیل بندازن زندان که مملکت نیس.هس؟ جورج اروله 1984

بیگ برادر ایز واچینگ یو

خواسته شدن چه حسی داره؟چرا این سوالو پرسیدم ؟ شاید چون میخواستم تضاد ایجاد کنم با پارسال

الان دیگه یه سال شده که موهامو تراشیدم و لنتیییی اره حس خیلی خوبی داشت

یه خواب عجیب غریب قشنگی میدیدم ولی خب الان یادم نیست یه خماری دلپذیری بود

دیروز خواب عجیبی دیدم اما که بابا بزرگم بچه بازهخدایای همون روزم خونه اشون نهار دعوت بودیم به طرز وحشت زده ای من از همه دوری میکردم

یه اتاقی بود ته ته یه سالن بزرگ یه کمد داشت که این کمده گواهی تموم بچه بازیاش بود توش دوتا صندلی بود و پشتش یه اینه ی بزرگه

اصن چرا باید بنویسم تنها پدر بزرگ موجودم تو یه خواب بهم احساس بچه باز بودن القا کرد؟

حتی نمیدونم چراییشو

این عکس سنگره مال دوم دبیرستانمه که بلند شدم رفتم راهیان نوراز بین همه ی عکسایی که تابحال گرفتم شور وشوقی که توی عکسای اونجا دارمو بیشتر دوست دارمنه که همیشه از عکاسی از فعالیتای اجتماعی بدم میومد ولی این عکسا بد میشینه به دلم

وقتی یادم میاد جو اونجا چجوری بود اون بندری که برده بوددنمون هنوز ادماش توی خیابونای گلی و در و دیوارای ترکش خورده زندگی میکردن

این مدت مدام در حال انکار تموم تجربیات پیشینمم که بگم شاید احتمالا من باحال تر ازین حرفا بودم ولی خودمونیم که چیمن رفتم راهیان نور نه اینکه عاشق شهدا باشم که برم مسافرت اونم تنهایی با دوستم رفتم یه هفته ایم بعدش  جو گیر بودم حتی که چادر سرم کنمم و یه معیار خوب و بدی داشته باشم بگم اوووووو نه اینجوری باش فلانی این حرکتای جلف چیه میزنی

در آخر م همین موند که گور بابای این زندگی که اینقد کوچیکه و مضخرفه که خوب و بدی وجود نداره

موسی به دین خود عیسی به دین خود دیگه

منم به دین خودم

دوستان هرکی میخواد سوار کشتی مریم بشه تا ازین سیل نجات پیدا کنه

اره شما دوست عزیز توجه تووووجه فقط خوشگلا تشریف بیارن بالا

نه بابا من که یست نیستم اتفاقا با دخترا هم آرهههه بیا دخترم

بیا تو خودِ مالی!


با ادمای زیادی در رفت و امد و گفت و گو و مصاحبت و اینا نیستمهمین چن نفر مخصوصا  که از جنس مخالفم که باشن کلن میبرنم تو چِتی

یه جوری تجربیات یا بهتره بگم نقش پذیریای جنسی فرق میکنه که مثلن میشه انگشت به دهن موند

اوناییم که مخ میخوان بزنن یا یه چیزی حول و هوش رابطه ی عاطفی/رک تر بگم فیزیکی میخوان پترناشون مشخصه تقریبا تکراری

ولی تجربه ی عجیبیه

تنها بدیش اینه که گاهی که نه یه اغلب بزرگ

مریم باید جلو مذهبیا اتئیست باشه جلو لیبرالای روشن فکر دیندار و تعمیما در سایر موارد

توی تضاد بین خودمو خودم موندم

اونقدی ک دیگه مریم نیستم



زیادی به دستام نگاه میکنم

ازونجایی که جدیدن هرجای بدنمو که یهویی بر حسب اتفاق تو اینه میبنم کبوده و وقتی از نزدیکتر نگا میکنم میبنم پر سیاهرگاییه که راهشونو گم کردن

حالا دستام شدن تنها عضو محفوظ بدنم حتی زیر لبم روی چونم یه رگِ خیلی بزرگ سیاه معلومه

اول فکر میکردم که شاید هی دارم زمین میخورمو حواسم نیست بعد روی دنده های چپم پخش شد نقششون دیگه مطمئن شدم که ربطی به اینا نداره.‌

دارم کنار میام باهاشون

اصن خاصیت ادمیزاده چیزی که نمیتونی کاری کنی براش باهاش کنار میای دیگه

I wanna i wanna i wanna end me 

دوست دارم داد بزنم دوست دارم تموم شم که باز باورم شه که باز چن هفته افسرده و دپ باشم

اخرش جانی دپ که نشم از نوادگان همون خاندان میشم

دپ دپ دپ

میخواستیم با حسام بریم بیرون بعد خب به درک

حسام چن وقته دیگه به خودش بودن ادامه بده جوری ازش متنفر میشم که

دیدم بلاک کردن به اندازه ی کشتن چیز خطرناکی نیست

داشتم نگا میکردم به زندگیم

سال ۹۶؛ایمان-عرفان-احسان

سال۹۷:حسام-احسان-محسن

اگه سال ۹۸ "الف و نونا"قاطی "ح جیمی-سینا"نشن شانس اوردم

یه ترس عجیبی افتاده به جونم مث اینکه اگه پیمان بخونه چی؟بعد جواب میدم ای بابا تو هم پیمان مگه بیکاره و هزار تا مترادفِ دیگه ولی میترسم امسال برم تو کار پ

از بس که پیمان دوره

دوووووووووور

دور با هزارتا واو و کشیده



تموم مدت تو کله ام مورچه رژه میره یه تیکه شعر بود از سید علی صالحی با این مضمون که تو کله اش زنبورا ولوله میکنن حالا من

شدم مجلد دوم پژمان تیمورتاش و مورچه های توی کله اش

راستش الانم دوست داشتم بنویسم یا شاید حتی میدونستم چی میخوام بنویسم ولی یهویی کامنتا رو که به دلم برات شده بود یه چیزی شده خوندم و خب لنت

ینی ازون خب لنتا که ای کاش زبان در بیان میومد

که ای کاش من یه مریم لنتی با دستای خالی و کله ی پر از هیچی نمیبودم

میخواستم از خودم بنویسم اینقد از خودم بنویسم که اور دوز کنم ولی بعدمن چیم اصنwho cares

اون روزی که اون مطلبُ برا یگانه نوشتمم هیچی نبودم یه مغز خالی بودم یه دست پر از هیچ که دوست داشت فقط میتونست مادرشو به اغوش بکشه و بگه"من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود"

خوب شد نگفتم اصن

خوب شد

ولی چرا نوشتم

چرا؟

هنوز یه گوشه ای ازین دنیای بزرگ خالیهمردم فلان جا و فلان جا جدا از قومیت و ملیتشون برای به بچه ی ۴ ساله هم که شده کلی ماجرا رو رسانه ای کردنحالا تنها چیزی که میتونست این بار و از رو دوشم برداره رسانه ای کردن علاقه ای بود که داشتم به این مادرو دختر از همین درگاه ناچیز و محدود

"آه خوابالودگی بی تو در چشم عاشق نیاید

تنها ماندم کسی جز تو شاید نشاید که آید"


یه چن روز پیش بود رادیو داشت از یه کتابی حرف میزد ظاهرا کار همین پیرا و ریش سفیدای استان بود بعد در کمال عجابت -همون مصدر عجیب بودن-گفت یه جلد زیبا داره با یه تصویر از زرشک

اینقد زرشکو بلد و عجیب غریب گفت یا حداقل من شنیدم که وسط خونه زدم زیر خنده

حالا چه ربطی داشت دارم هنوز ربطشو پیدا میکنم

بذار رو راست باشم الان فاکد آپم چون نشستم پیام یه ادمیو خوندم که صرفا قصدم کمک بود و مث تفلونا رفتار کرده بود در اون لحظه که نه ولی خب یه نیم ساعت بعدش که الانه دلم میخواد کله اشو بکنم تیکه تیکه اش کنم اصن بیام شوآف اولین بارش مال من بوده رو بدمبگم اگه ازون رفیق اسهول تر از خودتم تعریفشو شنیدی من براش فرستادماگه از استوری من فالوش کردی ماااااال من بودهخلاصه الان دعوای درونیم سره اینکه "مهرداد مهدی" و اکاردئونشو بار اول کی کشف کرد.

بولد جواب میدم "من من من"

خب حالا گور بابای یاروبذار ببینم چی میخواستم بگم

نه که تو کل روز تو کلم مورچه استو وقتی میخوام بنویسم خلا محض همون چیزاییم که پیدا کردم میپره

میخوام بنویسم "عرفان خیلی خوبه خیلی"بعد یاد این میفتم که سحر چارچنگولی چسبیده به رابطه ی من و عرفان بعد اینکه بازم ادرس وبلاگی کانالی چیزی دستش بیفته دور تموم رابطه ام با عرفانو باید یه خط قرمز بکشم-حالا نه به این شدت ولی-

به جز اون قسمتی که اولین کسی که با من مشکل پیدا کرد محسن بود نه من، من با تموم "سین-ح جیمیا"ی دنیا مشکل دارم

بالا سعی کردم عانست باشمیه پوئن مثبت تو زمین خالی خب حالا که هیچی

دارم اور تینکینگ میکنم تو روابطم

فاک یو ال


بین همه ی آدمایی که بهشون مظنونم یه اسم بولد قرمزه

داییمه ولی حتی به طرز رفاقتمون شک دارم

میدونی یه جایی تو کتاب پژمان تیمور تاش بود " تو که لبه ی پرتگاه واستادی هی اون ته و نگا نکن که بترسی اگه پام بلرزه چی موظب لگد پشت سریت باش"یه چیزی تو همین مایه ها

از وقتی زندگیم شد این آشغالی که هست به همه شک کردم به داییم بیشتر

قد تموم آرزوهایی که داشت تو دلش از وقتی هم سن من بود بهش شک کردم

نه اینکه بخوام بگم آره وای چه کار مضخرفی داییمه دیگه حلال زاده هم به دایش میره منم همون عنم اگه حساب کنیم و بخوام الان طی یه اعتراف جانانه از خر شیطون بیام پایین

ولی آرزو های مرده آرزوهایی که فقط از آررزو بودنشون رد پاشون تو خوابت مونده ترسناکت میکنن چون مشخص نیست چقد جنم داری چقد جنم داشتی اصنچون مشخص نیست از یه دیروز خیلی دور چرا خر کشش کردی تا اینجا دیروز چی شد که نتونستی امروز به جای جای خالی اون چیز خودشو بیاری؟

منم نمیدونم دیروز چی شد که امروز با دستای خالی ، کله ی خالی، یه کالبد خالی واستادم جلو روی همه

نمیدونم چقد جنمشو دارم

چن تا آدمو میتونم از لبه ی این پرتگاه پرت کنم پایین ؟ یا اولیش خودمم؟

لنت تازه الان تصمیم گرفتم بگم "من و داییم عینهو همیم حتی"

شاید

شاید

شاید

ولی از ته دل دلم میخواد که ای کاش تو آرزوهامون مٍث هم نباشیم


خیلی چیزا از دست دادمفرصتایی که دوست داشتم با آدمایی که میخوام سپری کنم

خواب میدیدم همه تو خونمونن همه ناراحتن و از یه دری حرف میزنن بعد من طبق عادت همیشگیم رفتم تو پاگرد پله ها تو حیاط و کوچه رو نگاه کنم یهویی یکیو تو حیاط دیدم دلم ریخت پایین هی خیره خیره نگاه کردم خدایا چقدر شبیه بابابزرگ بود ده سال جوون تر از وقتی که مرددویدم تو حیاط

" تورو خدا نرو تو رو خدا."

میدویدم و تموم نمیشد فاصله ای که بینمون بود

میدویدم

میدویدم

میدویدم

واستاده بود برام قد تموم روزایی که من نتونستم براش واینستاده بودم دویدم

بغلم کرد

مث همیشه ای که فراموش کرده بودم برام حرف زد

مث همون مریم جانایی که یادم نمیاد چجوری میگفت

تموم دلم آتیش گرفت. تمووم چیزایی که تو تنوره ی ذهنم خاکستر کرده بودم تو این یه سال تموم کلمه هایی که لفظ صریحشونم یادم نمیومد داشت بهم حجوم میاورد.تموم روزایی که نتونستم نخواستم کنار هم بگذرونیمروزای آخری که از تموم خاطره هاش دویدن تو سالن بیمارستان برام مونده

میدونی ذهن بی رحمه میبینه آزار دهنده است خودش اتوماتیک حذف میکنه همه چیو یه جایی میبره اصن که غیر تو خوابت ندونی قبل از همه ی اینا اوضاع چجوری بود که اصن گیرمم دونستی فراموش کنی دوباره دوباره دوبارهاینقدی که دیگه به جای آدمه فراموش کردن یادت بیاد

اینقد خوشبختم هنوز که وقتی اسم یگانه پروین میاد بعد نیم ساعت فکر کردن میتونم تو واقعیت اون خلا احساس کنم

لنت به تموم شدن

قد تموم آدمایی دنیا

قد تموم دوست دارمایی که به صاحبشون نرسید حرف داشتم ولی تک تک ادمایی که تو خونه بودنو صدا زدمبرا همه واستاد برا همه همون ادمی بود که تو هشتاد و اندی زندگیش بوده ینی حتی بهترین ورژن اون آدم

سخت سعی میکنم باورم بشه یه چیزی فراتر از یه پالس از ناخوداگاهم بوده یه تماس بوده از یه جایی که من نمیتونم حتی تصورشو بکنم

تموم دوست دارمایی بوده که نتونستم بگم

همه ی حرفایی بوده که تو دلم خفه کردم

دوست دارم حتی وقتی همه چی تموم شده


گاهی حس میکنم دوست داشتن کافی نیست

اینقدر آدمای مختلفی در درونم احساس میکنم که گاهی مث این میمونه یه لشکر ادم قورت دادم حالا در حال گوارش و هضم و جذب تو هم حل شدیم

یه بخشی از من عرفانه یه بخشی نفیسه یه بخشی مرضیه یه بخشی بزرگتر از مرضیه داداش مرضیه سجاده یه جایی عتیه با زخمای حاصل از بخیه رو شکمش

اعترافش سخته ولی خب ما دیگه با هم معاشرت نمیکنیم ما تو هم حل شدیم یه بخشیمون تو اون یکی جا مونده

دوست دارم داد بزنم دوست دارم

چون میدونی همیشه در حق دوست دارم بدی شدههمیشه تنگش یه قول یا توهم تا آخرش باهاتم اومده که دهنمونو سرویس کرده

میدونی دوست دارم

مهم نیس کی هستی

تو میتونی هر کی باشی من میتونم هرکی باشم

مث من و حسام برای بار اول

دوست داشتم یه چیزی بهت بدم ولی چی مهم تر و باارزش تر از دوست دارم؟

فکر کن من دیوار خونت میشم گلای تو باغچت میشم که مارش گربه ها و دست بچه ها گند زده بهش

دختری میشم که دیگه نداری

ببین منو من میتونم هرکی هر چی باشم که دوست داری باشم وقتی میشنوی دوست دارم

مراقب خودت باش


میخوام یه چیزی بذارم یه گوشه دنیا که احدی بهش اهمیت نمیده

این

بعد تازه دقت کردم تموم تصمیمات آتیم درمورد روابطم میاد اینجا گرفته میشه حکم دسشویی برا سئوالای سخت فیزیکو پیدا کرده

در مورد این : یه چیزیه که همه باید بدونن ترک تهشم عالیه ینی عالیه

الان منتظرم عرفان ایمیلمو جواب بده و سعی میکنم با یه آدم شبه مذهبی گلاویز نشم

چه اتمپتایی واقعن



میتونی همه ی آدمایی باشی که نمیشناسیشون و در عین حال وجود نداشته باشی

میتونی هرکسی باشی و در آخر وجود نداشته باشی

میتونی دستاتو حلقه کنی تا زنجیر  بشن و نذارن بری ولی مدتها پیش رفته باشی

میتونی خیلی غلطا ی دیگه هم بکنی ولی نتیجه اش عکس بشه

دوازده سالم بود فک میکردم آدم بزرگی میشم چن ماه دیگه نوزده سالم میشه و فک که نه حتی باور دارم هیچ خری نمیشم

دارم آب میرم

نشستم شعرایی که تو ده تا سوراخ قایم کرده بودم تا نبینم رو پیدا کردم خوندم و گفتم شت

چرا من

چرا

چ



دوست داشتم فقط



گور باباش


اینکه مث از خدا بی خبرا اسممو مریم گذاشتن یه ور دلم آقا جان

اینکه هی زرت و زرت یه چیزی تولید میشه که اسمم مزخرف باشه یه ور دلم

اصن چطو به تو گیر ندادن مریم استاد ایرج ملکی یه کنج دلم گیر میکنهآخه نا موصن ؟

بذار اون بدبختیو بریزم همین کنج خلوت وبلاگم

شیش هفت سالم بود بابام کلید کرده بود تو یه آهنگی از یه یارویی به اسم مهرداد با همچین ورسی " مریم گل نازه من ، توو چیو و چیه زندگی بهانه و یه زری دیگه ای از چمیدنم ترانه و آواز منه" اینجوریم نمیخوندش که اینجوری بود که هروقت میخواست خرم کنه درستشو میخوند وقتی حرصمو دربیاره اینجوریشو" مریم گل ناز منه، کپسول گاز منه"  و کاملا پر واضحه که 99 درصد مواقع غایت نهایی و بدایی همین حرص در آوردن بودخلاصه من مدتها از پسر عمم که اونم اسمش بنا به اتفاق مهرداده شکار بودم تا اینکه بعد ده سال فهمیدم کار خاک برسرش نبوده

یه بار که راهنمایی میرفتم از کنجکاوی تو دهخدا مریمو در آوردم با دوستام که نوشته بود "گلی از راسته ی دراز گوشان" خب خلاصه مدتها دراز گوش هم بودم

داداشم تا 5-6 سالگی مریمو مث آدم نمیگف و میگف "مرم" البته تو خونه یک نفر یک نفر به گداییم پیدا نمیشه بگه مریَم همه همینجورین "مرم" یه چیزی تو مایه های وقتی یکی به علیرضا میگه"اییرضا" یا به ازینا "ایینا" با این تفاوت که مریم یه دونه یَم کوفتیشو میخورن و دیگه هیچی ازش نمیمونه

اون شاهکاره مریم چطو به تو گیر ندادن دقیقن نقطه ی عطف اعلام نتایج کنکور ساعت دو شب عرفان زرت زرت استیکرشو بفرسته تو تلگرام تا از حرص بگیرم بکپمه و فردا شبش حول و حوش یازده شب نتایج اعلام شه و منم چیزشو پیش عرفان درنیارمه

تازه همینم که نیس فقط روز ولنتاین وویس "جاااااااان مریم چشماتو وا کن" با صدای انکر الصوات یه خر ناشاخول مجهول الهویه بگیری دیگه نوبرشه

یا مثلا اینکه با هزار امید و ارزو با کراشت حرف بزنی و یهویی بنویسه " مریم " و نفهمی این ازونایی که اسم مامانش و خاله اشو خواهرش هم زمان مریمه و حرصش درومده که میگه مریم یا بذاری همینجوری قند تو دلت آب شه و جرئتم نمیکنی بپرسی حالا چنتا مریم دارین تو خونواده اتون- میگه سئوال ازین بی ربط تر؟-

ینیا گاهن که هیچ یه چیزایی تو مایه های غالبا آرزو میکنم ای کاش اسمم "کلوخ" بود ولی مریم نبودحداقل اونقد خاص بودم که یهویی یه فیلم دومیلیون سال قدمت دار نیاد بگه" چوطو بتو گیر ندادن؟"

امروز برای فک کنم اولین بار زدم مریم تو گوگل تازه فهمیدم داستان مسیحیا ازش با اون بکگراند ذهنی ای که تو ذهنم داشتم کلی فرق میکنهینی واقع بینانه بگم یه جورایی ورژن مسلمونیش خیلی بدبخت بیچاره استو کلی لیچار بارش میکنن ولی اونجا  تازه نامزدم داره که خب پر واضحه که خیلی از جنبه های افسانه ایه قضیه مث " بکرزایی" خط میخوره -با کمی منطق البته-

خلاصه اش نمیدونم چی میشه یه چیزی تو مایه های مریم اینجا مریم اونجا مریم همه جا و اینکه اسم مذهبی رو بچه اتون نذارین تو امپاس گیر میکنه مثلا بذارین " خداداد محمدی محصول مشترک عیسی و موسی و سایرین" قشنگ راه بنیانهای آتئیستی رو در دم مسدود میکنه


حِدیث داریم میگه یا ایها الپشت کنکوریون و کنکوریون که درس نمیخونین علاوه براینکه اف -تازه فهمیدم افه نه افت (ماشالله هزار ماشالله)- بر شما باد عذاب الهی به صورت شمردن تعداد بچه های نداشته اتون سر جلسه ی آزمون بر شما باد

ینیا خر تر و گاو تر و الاغ تر از من فقط منم ! سر آزمون فرت و فرت با یاد اون پسره که دیشب تو خواب و بیداری وسط مراسم باهاش چش تو چش شدم لبخند میزدم.حالا لبخندم نه هاااا -grinبه معنی  گشادی مبحث- یه جوری تا بنا گوش که اگه مث اونوخ بخیه میداشتم تو دهنم هزار باره جر خورده بودم

حالا گفتم بخیه یاد درد مزمن اون دوتا عقل از خدا بی خبرم افتادم که هوای در اومدن کردن اخه بی پدر مادرا بی اصل و ریشه ها این چه ** خوردنیه- وای چه با ادب شدم ماشالله ماشالله- الان هرجور حساب میکنم ساییده ام تا یکماه آینده اگه مثلا حقیقتن خلق شده بودیم و از مبارک اسمون نیفتاده بودیم زمین ، میگفتم بدبخت ترین مخلوق منمحالا نه اینکه آتئیستمو موضع گیریمو باید حفظ کنم هیچی دیگه توضیح مسائلو فحش دادنم سخت شده.

بابام همچنان تاکید داره تف تو روح نجست

که خب قاعدتا روحم از خزئبلات مذهبیه و من نمیتونم زر بزنم

حالا خب چی؟

ها بذار بگم کی بود دیشب بود پریشب بود رفتم تو یه وبلاگی- با ذکر یه هولی فاکینگ شت محمدی بقیه رو ادامه بدین- دختره 15 ساله- حالا به جنسیت و سن همچینم توجه نکنین- نوشته بود وااااااای من از دست خواستگارام دارم کلاااافه میشم و به خاطر همین از همه ی مردا متنفرم

من الان بیش از بیس و چار  ساعته دست به دامن دوست و فامیل شدم که شده اقل کم زنگ بزنن خونمون بگن برا امر خیر میخوان مزاحم شن دختر و پسرم نداره-هشتگ بزنین نه به یست- فقط یه دونه خواستگار یه دونهدر عین 19 سالگی حس خر پیغمبرو دارم - به آرمانهای آتئیستی یک تنه ریدم-

خلاصه جون و دلم براتون بگه من الان رو تموم افراد جمعیت بشریت که بنا یه دلایلی از ازدواج باهاشون محروم نمیشم دارم حساب باز میکنم. بدبختی اینجاست که کی بود یادم نمیاد ها همین دیروز بود این فیلمه -instant family- رو دیدم و با پیش زمینه ای که از lionو پیج اینستاگرام فلان اینفلوئنسر داشتم خیلی راسخ شدم از آرمان مقدس تولید مثل برا ازدواج کناره گیری کنم، دیگه هیچی هیچ دلیلی برا ازدواج ندارم - دارم مقدمه ی فریب رو برا خواستگاری میچینم الکی مثلن کسی بیاد من نه میگم و کلافه میشم و مینویسم اه من از مرداااااااا بدم میاد- شما بگیر زرشک به همون غلظت

خلاصه اقا از در به بیراهه رسیدیم- زدم تو خط مرحوم دهخدا ضرب المثل خلق میکنم-

همین دیگه دیشبم اون یارو رو دیدم علاوه بر اینکه از سرشب قفلی زده بودم روش شب که داشتیم میرفتیم وقتی نگاهشو رو خودم دیدم و نگاش کردم و نگاهامون قفل شد- یه اسلو موشن چهل دقه ای ازین نانو ثانیه در نظر بگیر- دیگه هیچی

هیچی هیچیم که نه سر آزمون هی فرت و فرت لبخند میزدم

بدبختی همین جاست که تو رو در وایسی حسامم وگرنه آرمان های مقدس آتئیستیمو میذاشتم دم خمره تا اطلاع ثانوی و یه چادر گلدار سرم میکشیدم این 60 و اندی روز مونده به کنکورو میرفتم امامزاده پشماعیل دخیل میبستم که بهم برسیم

الان این معضل فکری پیش اومد که عهههه دیدی این حسام بی شرف از قلم افتاد اصن میام دستو پاشو به در خونمون میبندم تا یه پست از خواستگاری که باعث شد از همه ی مردااااای دنیا متنفر بشم ناب بدم بیرون


الان که سوند ترک تیتراژ گیم اف ترونزو باز کردم یاد گفت و گوی قریب به یه هفته ی پیشم با حسام افتادم و اینکه بهم گفت که هنوز قصد نگا کردن گاتو نداره و من امید گرفتم.

به عنوان کسی که تا بحال میلش نکشیده گاتو شروع کنه میتونم دلایل شخصیمو لیست کنم اینجالازم به ذکره که وقتی پیمان تو کانالش نوشته بود" کاز لاینز وونت چمیدونم چی ویت شیپز" خشم شب شدم که توی گوسفند دیگه خودتو بابت یه گیم اف ترونز نگا کردن شیر ندون غالبشم به خاطر همون حس سوپریر بودن همیشگی ای که دارم بود خب حالا از پیمان کوفتی و چنل کوفتی ترشم که بگذریم سخن مریم خوشتر است

فصل اول که به تبع تعیین کننده ی اینه که انگیزه ی نگاه کردن سریالو داری یا نه اینجوری شروع میشه " نوداگرفی"" تا حدودی ا گرفی"مشخص نیست باید دنبال چی باشی اون جیسون موامبای لنتی که دیگه خیلی به نظر تعیین کننده است هم میمیره-نمیدونم شاید تو سیزن دوم میمیره- ولی خب سئوالی مطرح نمیشه که بشینی ببینی؟! میشه؟ استایلاشون منو نمیگرفت لباسای اونجوری زندگی اینجوری آخرین باری که همچین چیزی منو جذب خودش کرد داشتم یه دست با علی یه بازی میکردم با این عنوان فک کنم " جنگ های صلیبی" یه بازی مث کلش بود ولی باید اساسی آذوقه تامین میکردی و آدمم نمیتونستی بسازی باید صب میکردی تا بیان خلاصه آقا چیز جالبی نداشت

حالا نه که خیلی اساسیم تحلیلش کردم ولی خب به هر حال من هابو به اینجور سریالا و فیلما ترجیح میدم  حداقل میدونی چی میخوای و خودت تعیین میکنی چی ببینی!

فک کنم من از همون معدود ادماییم که نگرفته سریال اصن درباره ی چیه و نقدش میکنه ولی خدایی همه ی اون آدمایی که فهمیدن شهرزاد درباره ی چیه همه ی اونایی که فهمیدن گیم آف ترونز درباره ی چیه چرا به جای تعریف از کراششون تو سریال نمیان مارو هم روشن کنندر این حالت پر واضحه که من روی جان اسنو کراش دارم ولی اینکه بشینم 8 فصل واسش ببینم دیگه محضه


قریب به یه ساعته که دو تا عقل دیگه امم کشیدم، اگه اینستاگرام میداشتم به طور حتم پست میذاشتم یا شایدم استوری با این عنوان " تمثال بی عقلی"  یا شایدم چیز بهتری به مخچه ام خطور میکرد

تازه عجیب اما واقعی اینه که دیروز نشستم پستی که برای جراحی عقل نوشته بودم دوباره خوندم و به معلوماتم اضافه کردم ینی باز خوبه که خودم نوشته بودم اگه مطلب دیگه ای میبود لابد اینشتین می شدم!

هی میخوام بنویسم حااااجی خیلی بد بود بعد به خودم فشار وارد میکنم که نوشتن این کلمه حالتو بد میکنه و تلقین میکنیو اینا ولی نسبت به قبلیه خیلی بـــــــــــــــــــــــــــد بود! دندون پایینیه درجه سه بود و تا اونجایی که درک من میکشید فقط معنیش گرونتر بود ولی وقتی رفتم تو اتاق عمل جون کندن بود جون کندن به معنی واقعیداشت دندون وامونده رو میکشید بیرون منم همینجوری با دستش بدنم بالا میومد. هر کدومشونو که در میاورد نفسم تازه در میومد. حالا من اطلاعات دقیق ندارم ولی تا جایی که ذهنم یاری میکنه صندلی  دندون پزشکی همیشه طرف راستت خالیه که دکتر میشینه و وقتی حرف طرف چپ میشه سخته همه چی همه چیااااینم همونجوری بود سختچون دقیقا دوتاشون سمت چپ بودن.بالایی رو که کشید  از حال رفتم حتی نفهمیدم بخیه زد یا نهیه چیز مزخرف دیگه بخیه ی جذبی نداشت و ینی اینکه دوباره باید چشمم به جمال دکتر یا اون یکی دستیارش روشن بشهتابحال بخیه نکشیدم امیدوارم درد نداشته باشه که از الان باید غم اون روزم بخورم

دیروز داشتم تو اینستا میگشتم برای اولین بار توی کل این 5-6 سالی که نیلوفر بهبودیو میشناسم ازش خوشم اومد تازه حس کردم به جز شاخ اینستا ادمم هستفک کنم این مورد برا تک تک شاخا و پلنگای اینستا صدق کنه

نمیتونم آب دهنمو قورت بدمبعد شیش بار دندون کشیدن این بار اوله که به همچین مصیبتی دچار شدم.خدا نصیب گرگ بیابون نکنه.گفتم که تازه یه ساعت گذشته ولی وحشتناک ورم کرده لپم و درد دارمدرد.

وقتی داشت دندونه رو از تو فکم بیرون میکشید صدای شکستن چوب میشنیدمدر این حد"دکتر چشم قشنگ انتخاب کنید تا در تمام مراحل به چشماش زل بزنید" اینو باید به پست قبلی اضافه کنم.

فک کنم آخر زیر دست دندون پزشکی چیزی میمیرم

به عنوان آخرین وصیتم -که احتمالا باید قبل از جراحی میگفتم-اینو اضافه میکنم"lick my balls bitch"

کاملا رساست که هر کدوم از ایتمای بالا میتونن متافور باشن دیگه!

حالا ربطش چی بود هنوز خودمم از درکش عاجزم ولی شما رو به خدای دندان و پری هاش میسپرم "بوس بوس با تف خونی"


همین الان که داشتم با خودم طرح میریختم که چجوری فیلیورمام تو روابطم توجیح میشه توی بلاگ اسکای یه پست درباره ی کتابخونه خوندم

لازم دونستم به خودم یاداوری کنم که داشتن کتاب زیاد به معنی کتابخونی نیستمثلن من تو قفسه بیشتر کتاب غیر درسی ندارم ولی همه اشونو نخوندم و هر سال تقریبا نو میشن چون هم هدیه میدم تعداد کثیریشو و هم تعداد کثیری هدیه میگیرم! هر کسی یه جوری کتاب میخونه هرکسی یه جوری زندگی میکنه بیایم جمع نبندیم!لطفن

چقد مزخرف پریدم اون بحثا خب بذار بی خیال اون طرح اولیه شم چون اگه مث این مزخرف بنویسم از خودم بدم میاد


یه دو سه روزیه که دارم روزه میگیرم.اولین چیزی که برام جالب بود واکنش عرفان بود به قضیه ی روزه گرفتن اینقد بامزه بود که دو ساعت تو صفحه ی چت اسلوموشن تایپ میکردم و هی پاک میکردم. جالبه که گاهی وقتا یکی باشه که از فرهنگ و چیزایی که باهاشون خو گرفتی براش تعریف کنی و براش تازه باشه

ینی راستشم که بگم اینقد این چن روز اعصابم "چیزیه" که  دلم میخواد خرخره ی همه رو بجوم ولی تو امپاسم مثلن همین" ابله با ایموجی خنده" یا "جوونور" میخوام بپرم بپرسم چیه ولی فک میکنم خب زر که چی

الان یه غلطی کردم که ادرس وبلاگمو دادم حسام- ینی غلط غلط غلط- ازینجا به بعد میتونین جای هرکدوم از اسمایی که ذکر نشده ان یه حسام به عنوان دیفالت بذارین !

دلم بغل میخواد ازینایی که همه اش حرفای خوب بگه زیر گوشت نه ازین بغلای بابا که هی میگه" مرینوس باباییگوزفند" یه بغل دیگه-نه اینجا اون اسم دیفالتو نذارین"

دیفالت معتقده که ازش بدم میاد یه روزی! ینی کلن اینجوری با فرمون "از من بدت  بیاد بر من واجب است قرب الی الله" جلو میاد اصنا به من چه زر

اها این چن روز هی زرت و زرت میرفتیم مهمونیمن از مهمونی بدم میاد با ذکر تشدید

مثلا خونواده ی پدریمو در نظر بگیرین : مامان بزرگم خیلی تنهاست، ازون جنس تنهاییا که میگی اره گور بابای همه ولی بازم در عین حال به بقیه اهمیت میدی ولی معتقدی دیگه هیچکی بهت اهمیت نمیدهاینا رو داشتم سر جلسه ی آزمون استنتاج میکردمهمیشه فک  میکردم یه جوری اینکه تو جمع ادم بزرگا همه نادیده میگیرنم به خاطر اینکه هنوز بچه امو فک میکنن نظر تخصصی ای ندارم و چون بتمزه هم نیستم خب کی اهمیت میده ولی ظاهرا وقتی پیرم بشی همینهدرمورد مامان بزرگم ازون مواردیه که میتونم به قطعیت بگم تا چن ماه اینده حسابی پشیمون میشم ولی درعین حال همون کارایی که می تونم بکنمم دریغ میکنم" اینجا قد همه ی چیزایی که این چن روز ازشون لجم گرفته و نگرفته از خودم متنفر شدم"

از یه ور مامان بزرگمم هیچی عمو جوادم و سمانه و سکوت مزخرفشونو طرز نگاهشون از بالا به پایین!

عمم خوبه فقط کم میبینمش و رفتارش همواره یه چاشنی" عروسم باید غریبه باشه" داره که حس میکنم خیلی پنهانی و اشکارا رو فرهاد کراش دارم-شایدم فقط از توهمات نوزده سالگیه-

بعد تو جمع من فقط از عمو رضام خوشم میاد  که وسط جمع از دو کیلومتری ریز ریز بهم بگه "نَمایوم"-نمایوم به بیرجندی/شایدم مشدی ینی نمیخواهم-

بعد میریم خونواده ی مادریمو در نظر بگیریم

اینقد اینقد اینقد بزرگه که ادم تو نیم ساعت سرش میره حدودا واقع بینانه بریمم 10تا بچه ی ریزه میزه همیشه وسط هال دارن جیغ جیغ میکنن دایی مهدیمم که تا وقت میکنه و سرش از خوردن فارغ میشه اینجوری میره رو" دکتر پرهیز، فلان موسسه ی کنکور، کلاس خصوصی فلانی، دی و ی دی آموزشی فولانی و الی الاخر"

خاله هامم که نگم

یه دایی حسین داشتم که مث خودم بود و تا میتونست نمی رفت تو حیطه ی کنکور اونم!

فقط مامان بزرگم و جدیدیا بابا بزرگم که جدای کنکورم منو آدم حساب میکنن

ینی مسخره است ولی خب من به جایی اینکه بیشتر یه کاراکتر باشم اسمم کنکوره، کسی نمیپرسه چی دوست داری و همه ی چیزایی که باید از یه ادم دونست فقط کنکور.

الان چس ناله وار اینو نوشته ام باید خوف کنم که مستر دیفالت بخوندش و بگه " کن آی هلپ یو؟" هزار تا چیز میخوام ازش بنویسم ولی چون ممکنه بخونه اینجوریه که زشته حرفیو که میشه به طرف تو پی وی گفت بیای به یه جماعت آدم بگی و از طرفیم اصن به من چه که بیام بهش بگم ولی دلم میخواد تیکه تیکه اش کنم چالش کنم تو باغچه؟!!

هفته ی پیش مدام یاد محسن میفتادم شت شت شت

میگن وقتی بی دلیل یاد کسی میفتین ینی ممکنه اون طرف داره با دلیل بهتون فک میکنه دارم دنبال دلایلی میگردم که بهش فکر میکردم


الان قد یه تپه ایمیل جواب نداده دارم که سین خورده -اگه ایمیل همچین آپشنی داره اصن-

قد یه تپه کنکور عمومی جواب نداد دارم که به خاطر اینکه سئوالاشو از پارسال یادمه هی پشت گوش انداختم

قد یه رشته کوه ازینور دنیا به اونورش دلم برا چن نفر تنگ شده

اوپسی ووپسی دوپس

قد یه عالمه فیلم دیدم که دلم میخواد بقیه هم دیده باشن و باهاشون درباره اش حرف بزنم


ینی عملا میخواستم دو ساعت پیش شروع کنم که خب هی کش اومد هی کش اومد هی کش دادم هی کش گرفت هی کشیده شدیم

صدا و سیمای جهموری اسلامی خیلی باحاله ینی ازین مدلاس که دهن هرچی ویژوال ایفکت و پلات و اکت و همه چیو نابود کرده تازه نذار از فیلم برداریش بگم که xدرصد مواردی که دیدم با این حال "گریه" بوده آخه د لامصب بذار دستتو بگیرم نلرزی این فیلمای آیفیلم که نگم اصن گاها این تصور وجود داره که آیا فیلمبرداران ما با پدیده ای به نام پایه آشنا نیستند؟

الان احساس غرور و شعفم داره میگه بیااااااااااا اون ویدیوهه رو آپلود کن اینجا هم بعد الان یه نگا انداختم به علت موارد امنیتی جالب نیس حجاب اسلامیم که از سطح معمول گیر دادن گشت ارشاد گذشته هیچی دیگه پروژه منتفی شد ولی خب چون اشاره ی واضح و مبرهنی کردم به ویدیو این انتظارو دارم ازتون که با خودتون با لحن جذب شده ای زمزمه کنید اوه شت چه خفن

خب

یه سری فیلم دیدم ینی فیلم عادیم نه فیلم خونه خراب کن ازونایی که تا تصادفا یه چیزی منو یادشون بندازه زرتی بیام خودمو تو جمع پیمان و سایرین-که صدالبته پیمانش مهمتر از سایرینه-،-اوا خاک به سرم-، درحال افاضه تصور کنم

افاضه یا

افاده؟؟؟

خلاصه تا تنور داغه نونمو میچسبونمهرچند الان یه بیس دقه نیم ساعتیه رفتم حموم و حوله امو بستم دور کلم و الان دارم یخ میزنم-مثلا اگه تنور کله ام باشه-که من شدید به قلب و شکمم اعتقاد راسخ در تنور بودن دارم تا کله ام-

همسایه ی خرمونم داره  پتک میکوبه به دیوار

جا داره اشاره کنم گول ظاهر پلیسا رو نخورین: قریب به 3 زور پیش زنگ زدم 110 یارو بهم گفت اره کوچولوی عمو اصن تایم کاری همین الانه بذار کارشو بکنه ماهم دخالت نمیکنیم تو کار مردم و هنوزم که هنوزه همینهتازه بهم گفت که مامور میفرستم نکبت الاغپنجشنبه صب یارو با این کوفتیایی که زمینو سوراخ میکنن تموم لرز میفته به ساختمون افتاده بود به جون خونهه ما که هیچی طبقه پایینیه تموم لیوانای تو جا ظرفیش شکسته بود وقتی رسید خونهمزخرف عن

"حال این سخن نگفته بماند بهتر " و گرنه همش فحش ناموسی میشه انصافا ساعت سه ظهر ماه رمضونی مردم آسایش نمیخوان !؟

persona

Werckmeister Harmonies (2000)

salo

Salò, or the 120 Days of Sodom (1975)


Stalker (1979)


A Clockwork Orange (1971)


Eyes Wide Shut (1999)

Dr. Strangelove or: How I Learned to Stop Worrying and Love the Bomb (1964)


The Shining (1980)

The Mirror (1975)


صاحب یه بچه گربه شدیم هرچند الان دارم با انگشتام کلنجار میرم که دیلیت کنم همه ی این خطو"صاحب شدیم"؟ اینقد معصوم و دوئست داشتنیه که واقعن صاحب شدن فعل مزخرفیه مخصوصا وقتی قایم شدناش آدمو تا مزر واااای دیگه رفته و سکته میبره

یه کفشدوزک تو دستشوییه و وقتیم که خواستم ببرمش تو گلدونا از خودم مقاومت شدید نشون داد یکی نیست بهش بگه دسشویی جای تو نیس گوگولی



دیدین نظر بدین


فک کنم تنها کسی که صفحه ی وبلاگمو باز میکنه خودمم

اصن حتم دارم فک که هیچی

چن وقت پیش دوتا از اعجوبه های نوجوونیمو پیدا کردم

atc= a touch of class

https://en.wikipedia.org/wiki/I%27m_In_Heaven_(When_You_Kiss_Me)

مسخره اس شاید ولی من با این آهنگ بهترین خاطره هامو داشتم روزامو رنگی میکرد ولی فقط یه 3gpاز کنسرتش داشتم که کیفیتش اونقدر عالی نبود که بشه متنای تهشو خوند یا اسپاتیفای اون زمان دقیق تشخیص بده. یکی از ارزوهام این بود که بالاخره زبانم اینقد خوب بشه که بفهمم چی میگه و خب بعد اینهمه سال 6-7 سال بالاخره شد

S Club 8

fool no more

اینم یه ترکیبی مث اونه البته لینک ترکی که گذاشتم به خوبی خود آهنگ نیس یکم فرق داره یا حداقل من همچین حسی دارم




تا شیش سالگی پدرمو جز هر دو هفته یه روز و تو تابستونا نمیدیدم روابطمون مبنی بر بستنی و سینما و فیلم دیدن تو خونه بود. دستمو میگرفت میبرد تو خیابون اینقد دورم میداد که از خستگی سرم به بالشت که نه، تو دور برگشت رو شونه اش نرسیده خوابم میبرد و تموم راه مجبوریم شده کولش میکرد. خونمون تو انقلاب بود سینما بهمن اوووه اونجا وسط خیابون خاکی بلند میشدیم میرفتیم که من فقط پفک بخورم تو سینما و با ذوق زل بزنم رو پرده گنده اش احتمالا نصف فیلمو خواب باشم.

یه پسر همسایه داشتیم سه چار ماه ازم کوچیکتر، نهصد برابر شرتر. مامانش میخواست طلاق بگیره و باباشم از سر لج که شده اینو آورده بود خونه ی مامانبزرگش حبس کرده بود که مبادا مادره بی هوا بیاد ببینتش و هوایی بشه و برش داره ببردش. خلاصه اش کنم شریک جرمای کوچیک و بزرگم بود از یه روز که خاک ریختیم تو موهای همو مامانم از غروب شام تا خود شب با افتابه افتاده بود به جون ماسه ریزه هایی که از لای موهام نمیومدن بیرون تا روزی که تو گلدون مورد علاقه ی بابام تموم تایدای ماشینیو دستیو ریختیمو کلی دعوامون کرد بابام. 

به یه جاییش که نگا میکنم عادی زندگی نکردم.مث هرکس دیگه ای که خیال نمیکنه عادی باشه

بابام منو تو خیالش پونصد کیلومتر اونور تر بزرگ میکرد گشت میداد لای گلای دانشکده ی کشاورزی و ازم میپرسید بابایی چی دوست داری مامانم تو واقعیت از ترس تب کردنم نصف شب وسط بی کسی ، لای حوله میپیچیدمو در حمومو نیم باز میکرد تا هواش مث بیرون شه و بعد خودش دوش میگرفت

من پشت فیات قرمز بابام مینشستم و زیر لب ریز ریز شعرای پیش دبستانیمو میخوندم و وقتی بابام میخواست که بلند تر بخونم تا اونم بشنوه چشمامو پشت چتریای فر شده ام پنهان میکردم و از خجالت سرخ میشدم

از شبای تابستونی که من و مامانم تو خلوت دونفره ی خودمون روی تراس مینشستیم و تا خود صب ستاره میشمردیم و من لابه لای شمارش آرزوهای مامانم و بین تکرارآرزوی اومدن بابا خوهر شدنم و وان یکادی که بلد نبودنش میترسوندم پلکام رو هم میفتاد .تا شبایی که تو تراس خونه ی مستاجری دیگه امون با بابا کاست فرهاد گوش میدادیم تا ونگ ونگ داداشم خلوت سکوتمونو بهم نریزه و ستاره هایی که بابت کشیدگی لبه ی سایبون و نور زرد تیر چراغ برق قهر کرده بودن

از پسرهمسایه های جدیدمون که چار سال ازم بزرگتر بودن و چون باباشون راننده ی کامیون بود اجازه نداشتم دم خونشون منتظر اومدنشون بشینم تا زل بزنم ببینم چقد شبیه همن یا توی حیاطی که اونا داشتن و ما نداشتیم بادبادک بازی کنمتا روزایی که پشت در مدرسه ی دوشیفته ام جا میموندم و پسرا با دوستاشون بهم میخندیدن که تا خونمون چهار راه زیاد بود و سرویسم نگفته بود امروز نمیاد و پسرهمسایه جدیدام بهم کمک میکنن زنگ بزنم به بابام

ازینکه مدیر پیش دبستانیم سه چار بار مامانمو میخونه که بیاد و نگرانه چرا من یه کلمه هم حرف نمیزنم تا معلم اول دبستانم وقتی میبینه شیش صفحه وارونه نوشتم سر مشقا رو روی تموم صفحه ها خط میکشه و من میمونم چطور دفترمو به مامانم نشون بدم 

به این فکر میکنم که من کیم؟همین سئوال ساده ی نوزده ساله


"چو دیدم لوح پیشانی ساقی

شدم مست و شدم مست و قلمها را شکستم"

نوشتی "روزای بد میرن" فکر میکنم شاید ماه هاست به این امید سر میکنم. نمیدونم و میدونم و هرچی بیشتر میدونم ناتوان تر میشم. خاصیت استامینوفنم همینه نه؟ مغلوبت میکنه و در عین غلبه به درد

قبل ازینکه اکانت تویترم به فاک فنا بره یه جمله داشتم که کل زندگیم بود"گاها دوست دارم درو وا کنمو خودمو پشت در جا بذارم" زندگی بی من راحت تره درون من مادر نگرانی نیست که از پشت در جاموندن بچه اش زانوی غم بغل بگیرهریچوال جمعه ها چهار خط "چرا؟" پشت سرهم  توی سالنامه اس من از خودم میپرسم و جواب ها رو ندونسته خط میزنمنوشته بود از علایم زندگی بورژازی دلتنگی و عشقه . جنس دردامو نمیشناسم حتی این همون قسمتشه که درد رو بدتر میکنه انگ یه بورژازی یا یه x

نوشته بودی"این تنها پست دخترانه ی شماست"

برام بیگانه است مدتها به خودم زل زدم توی آینه حرف تو تنها نبود گاهی فراموش میکنم خواستم منطقی باشم میدونم لحن منطقیم آزار دهنده خواهد بود سکوت میکنم.من پسرترین ورژن منم و همه حرفهایی که نمیزنم رو فرو میدم تا در فرصتی دیگه بالا بیارمنشخوار


نقدی بر کتاب "سهم من"

کتاب را خواندم حس خوبی داشت، از خلال کلمات صدایی زنی بر می آمد که نه تنها زیستن را بلد است بلکه  در عمل ثانیه به ثانیه ی زندگیش را زیسته. نویسندگان زن امروزی را نمیشناسم از میان بیشتر شناخته شده ها شاید چند سالی است که با داستان های قناص و بدفرم خانم " چیستا یثربی" از دست تمام عالم و آدم شاکی شده ام ولی خب اگه توان قیاسی باشد ، که نیست، این کتاب نه تنها کلیشه ها را کنار زد بلکه به معنای واقعی خوب بود. نسخه ی اصلی چاپ شده ی کتاب که بعد از تغییرات نهایی باید 15 همین سال ویرایش شدنش باشد به دستم نرسید پی دی افی که منسوب به آن بود را از روی سایتی خواندم تقریبا یکی از همان نسخه های اولیه بدون ویرایش . منتظر خواندن نسخه ی نهایی هستم ولی تابه آن لحظه نقد من بر نسخه بسیار قدیمی رمان اینگونه است:

داستان از نقطه نظر بیان افکار مختلف، رشد با گذر زمان، خوب بود. احتمال میدادم اجازه ی چاپ پیدا نکرده در داخل کشور یا اگر پیدا کرده بخشهایی از آن به اقتضای فضای حکومتی بلعیده شده ،تغییر یافته و بعد در اختیار مردم قرار گرفته. در صدا و سیما مجتهدین خلق، کمونیست های توده ای طوری ترسیم شده است که گویا آدم فضاییهایی از فیلم های فوق بشری بر ایران سال 40-60 سیطره داشته اند. ازین نقطه نظز میتوان گفت بسیار پسندیده است که نوسنده با توجه به تجربه های شخصی و جهت گیرایی درونی خودسانسوری نکرده ولی باز هم حفره هایی عظیمی وجود دارند چراهای بزرگی که باز هم میمانم بگویم خود سانسوری نکرده یا کرده؟ یا اصلا فضای اجتماعی آن روزها را ندیده ، نمیشناخته، لمس نکرده؟ خانواده ی مذهبی نقطه ی عطف داستان بود که بله حتی در داستان ویرایش نشده هم به خوبی ترسیم شده بود به خوبی آنچه می بایست بوده باشد و امروز نیز رگه هاش در بطن جامعه دیده میشود اگر کتاب امروز ها بود میگفتم بله نویسنده ی خوبی است ریز بین است رفته و فلان رگه محو اجتماعی را استخراج کرده و دیستروپیا ترین حالتش را عرضه کرده به اجتماع ولی کتاب دیروز هاست. دیروزها که تصویر غالب اجتماعی با پوستر های در و دیوار سینما و جو کتاب داستان های عاشقانه اش کیلومتر ها تضاد داشته. مردم ما اگر امروزهم میگویند زمان شاه بهتر بود برای خرجی زندگیشان می گویند که به درآمد امروزشان شاه میشدند، برای امکانات اجتماعی و فرهنگیش میگویند و سینماهای پرآب و تابش، برای همین خوشیهای الکی که تصویر فلان پوستر تبلیغاتی سال چهل برای پودر بچه کیلو کیلو قند توی دلشان آب میکند ولی اگر باز برگردیم تضادهای نظام آموزشی و فرهنگ ملی و بومی ما اینقد خواهد بود که بیاییم و دوباره انقلاب کنیم دیگر نمیکشد به بحثهای ی که هویدا غلط کرد فلان حرف را زد شاه هم بدتر. این شاید چیزی بود که توانستم توی رمان ببینم بله احتمالا دختر هفده ساله ای که به زور شوهر میکند که تمام تقلایش میشود یک جمله "می خواهم درس بخوانم" شاه وت و فلان شرایط اقتصادی حالیش نمیشود که بیاید حتی شده یک پاراگراف بنویسد و بگوید نه " مرگ بر نظام" بلکه" زندگی رضایت بخش نبود". حمید از ناکجا آباد میفتد توی دامنش یک آدم مستقل با شعار های گنده و ازادی ها و حقوقی که میتوانستند در آن اوضاع اجتماعی تلقی شوند ولی معصومه، یک آدم مذهبی بزرگ شده در خانواده ای متعصب، حتی یکبار هم باخودش نمیگوید این آدم دیگر چه سیب زمینی بی رگی است. هی لذت میبرد هی از رفتار متناقضش شکه میشود هی نمیفهمد و ما هم نمیفهمیم با او. یک جا اگر شخصیت معصومه تو سری خور بودن را اقتضا میکند این نپرسیدن ها از کجا می آید؟ زنهای آن زمان شاید بیشتر سکوت میکردند و پاپیچ پسران و همسرانشان نمیشدند ولی فضول که بودند می نشستند سر کوچه و از عالم و آدم خبر میگرفتند اگر توی خانه مرد سالاری تمام حقوق را نطفه نبسته از آنها سلب میکرد و له میکردشان توی مشت توی کوچه قدرتی جلوگیرشان نبود. توی کتاب هم عینا چیزی مثل همین میگوید حال با این تربیت خانوادگی و "خانم جون"ی که دوست دارد برود سرکوچه منزل  تهرانشان بنشیند چه میشود که معصومه اینچنین بی خبر توی خانه ماه ها با بچه شیرخواره و نوزاد پا به ماه تنها میماند و جوابی برای غیبت همسرش مگر به دروغ ندارد. شخصیت معصومه در گذر زمان بزرگ میشود این را نه از خلال دیالوگ ها و مونولوگها بلکه از خلال پاراگراف های بیجا برای توجیه توسعه ی شخصیتش میفهمیم. این روش به جایی نیست. چه بسا کاراکتری که میگوید تمام کتابهایت را خواندم حتی اسم یکی از کتابها را به جز شاملو فروغ اخوان ثالث نمی آورد. نه شاملو فیلسوف بود نه فروغ و نه حتی اخوان که بطن فلسه در ابداع نظریست که پیش ازین به این شکل مطرح نشده بود در این بین حتی کسی آنطور که باید انقلابی نیست حرفاهای عجیبی برای گفتن ندارد که بگوییم حمید تحت تاثیر این کتاب ها رشد کرد والا حمید باید دکترای ادبیات می داشت نه مدرک حقوق تا میتوانست معانی استعاری هر یک از اشعار شعرای ذیل را استخراج کند و بشود عضو دو آتشی حزب توده! هیچ کدام از اعضای گروهک حمید حرف نوی ی ای ندارند نمیفهمیم آرمان شهر موعدشان را میخواستند با کدام نظریه ی مارکس و لنیسم همراه سازند هدفشان چه بود؟ حرفها بوهای قشنگی دارند بلی ولی خواننده مدتها قبل از اعدام حمید هم میداند که میمیرد زیرا که هیچ عمقی ازین کاراکتر برای ما نمایان نمیشود نه میشود به واسطه ی موهای قهوه و فرش دوستش داشت و نه حتی در ذهن کوچک معصومه ای که حالا دو فرزند دارد توصیف افکار والایش میگنجد. در یک کلام جسته و گریخته توده را میشناسیم و نمیشناسیم! حتی وقتی نویسنده میگوید در راه خانه بالاخره توانستیم فرصت گفت و گو پیدا کنیم باز هم خبری از گفت و گو نیست یک مشت تعریف است که از دهان کاراکتری که بزرگتر پنداشته میشود به گوش کاراکتری که ضعیف تر است خوانده میشود تا ما فکر کنیم بی هیچ مناظره ای، بی هیچ کنش و واکنشی معصومه بزرگ شده. در خلال داستان دیگر به جایی میرسیم که معصومه 43 سال دارد آنجا هم همان لحن را میبینیم همان گفت و گو های بیخود را. معصومه بچه هایش را نصیحت میکند بعد هیچکدام گوششان بدهکار نیست، درست مثل پدرشان، حق با معصومه است، همیشه حق با اوست!، بعد سرشان به سنگ میخورد و برمیگردند، حتی آخر داستان هم باید انتظار داشت اینجا هم یک روز آنها ، نه معصومه که مثل اسمش از هر خطایی مصون است، سرشان به سنگ میخورد و می آیند سر خاک مادرشان فاتحه ای با اشک و آه قرایت میکنند و می روند. یکجای داستان حتی نامزدی مسعود را، که در داستان چاپی میشود سعید، ترسیم میکند میگوید شیرین زیر لب  غر غر می کند که خان داداش کراوات دوست نداشته  حالا توی نامزدی اش با این خانم فیس و افاده ای کروات گذاشته! به نظرم خیلی نابه جا بود سالهای 70 کراوات پوشیدن اینقدر ها هم علامت روشن فکری نبوده بوده؟ دهه چهل شاید ولی هفتاد؟ ان هم در یک مراسم فرمال مثل نامزدی. نویسنده خیلی کودکانه بارها در خلال داستان انتظارش برای خبر گرفتن از سعید ، همان مسعود در نثر چاپی، خبر میدهد گویی میخواهد خواننده سعید را فراموش نکند و او را به همان شکل ساده ی نوجوانی معصومه به یاد داشته باشد و به دغدغه هایی که به بهترین شکل ممکن به حالتی نوستالژیک به خود حال بروز میدهند مجال نمیدهد گویی میخواهد معصومه را به شکل همان زن شوهر دار معمول ایرانی در خود خفه کند. جایی که بعد از سی سال به دیدار سعید میرود وسواسش در انتخاب لباس به خوبی مشهود است یا دغدغه هایی که یک زن میتواند در پنجاه سالگی داشته باشد همانجا یک مونولوگ سیر نوستالژیکی ای دارد انگونه که " چه روزهایی با خیال دیدنش توی خیابان یک برخورد تصادفی بهترین لباس هایم را به تن میکرد ولی حالا" این دغدغه ی معصومه را هیچوقت در خلال داستان حس نمیکنیم گویی عشق آتشین او به سعید با یک شب هم خوابگی با حمید به کلی فروکش میکند ما اورا زنی رام در دام شوهر و بچه داری میبینیم ولی او اینگونه نیست سر کشی های خودش را دارد علایقی دارد که جدا است از درس و دانشگاه و تب کردن بچه ها و ما هرگز آنها را نمیبینیم گویی بعد از خواندن چهارصد صفحه به طرز ناجوری نقب خورده ایم اینجا ما نه معصومه را میشناسیم نه بقیه ی داستان را. بچه ها بزرگ میشوند عجیب هم بزرگ نمیشوند ما بزرگشان میکنیم میدانیم هر کدام چطور بدنیا آمدند چه خلق و خویی دارند موقع بازی کردن چطور رفتار میکنند حتی نوجووانیشان را میدانیم گویی مادری هستیم دلسوز که باید کودکی را از لابه لای دعوا با پسر داییش بیرون بکشیم سیلی بخوریم و باز هم با بچه خوب باشیم. معصومه تصویر متحرکی است بریده شده با دقت از لابه لای کتب روانشناسی کودک که شاید در آن عصر به این اندازه در دسترس نبوده ولی باز هم تصویر خوبی است نمی آید بزند توی سر همه ی مادر ها که اینطوری خوب است مثل من باشید. در موقعیت قرار میگیرد حرص میخورد هراسان میشود  گیج است که چه کاری درست است و بعد معجزه وار کار درست را انجام میدهد با این حال وقتی بزرگ شده اند میبینیم که چطور به مادرشان پشت میکنند حرف از غیرت و آبروی خانوادگی میزنند اگر بخواهیم در ابعاد بزرگ نگاه کنیم فیلمهای خانم "تهمینه میلانی" هم با همین ادعا گرز دفاع حقوق از ن را برسر مخاطبینش می کوبد و از آنها انتظار اشک و زاری دارد. اما به راستی مشکل ن دهه هفتاد آنهم نی از جنس معصومه ازدواج مجدد است؟ زنی که هر طور که شده شوهرش را از زندان شاه بیرون میکشد انقلاب میکند روشن فکرست ، پسرش را از جنگ می رهاند اینگونه مغلوب مشود ؟ اصلا در گام اول اصلا اینچنین زنی چرا باید با اینگونه مشکلی روبرو شود مگر نه آنکه بهترین اصول روانشناسی را در تربیت فرزندانش اعمال کرده؟ مگر نه آنکه اصلا خودش هم نگوید ما که دیده ایم تا جایی که مجال انتخاب داشت در تربیت بچه هایش گل کاشت؟ حال گیرم در مواردی دوستانی باشند که به همان علت که پدر مادرها همه دوستان بچه هایشان را نمیشناسند معصومه هم آنها را نمیشناسد و مجالی برای حضور آنها در داستان نیافته ایم ولی این طبع مرد سالار داستان با آنچه به عنوان پایه ای ترین سطح اطلاعات از داستان دریافته ایم مغایرت دارد. حال جدای از ایرادات وارده مزایایی هم  دارد. مخاطبش را با سه دوره ی زمانی مختلف آشنا میکند. مثل داستان های رایج انقلابی نگاه بسته و سطحی ای به پدیده ی انقلاب ندارد میگوید بله کسانی هم که شرکت نکردند در جنگ و جانشان را کف دستشان نگذاشتند دلایل خودشان را داشتند. برخورد های متفاوت را در انقلاب به خوبی و بدون  تهمت زدن به فردی خاص و جناهی کرد مسئله به تصویر میکشد نویسنده حتی شده به خانواده ی کاراکتر اصلی توهین کند میکند ولی نمیگذارد داستانش برای دلایل مزخرف ی ممنوع شود این ایثار خوبی است! جدای از این شاید بتوان هر کاراکتر را استعاره ای از آدم های مختلف نه تنها در جنگ بلکه در اجتماع امروزی در نظر گرفت اینجاست که میشود گفت داستان گرد کهنگی بر  تن نمی پذیرد! اینکه همه چیز را با سیری مشخص در چنین محدوده ی زمانی طویلی با جزییات تصویر کرد نیازمند دانش بالا و در درجه ی دوم استقامت و پشتکار و یک پلان دقیق است چیزی که به خوبی در داستان میبینیم. حال امید است نویسندگان امروزی تر نیز کمی از پشتکار این خانم را داشته و بعد آستین بالا بزنند تا شاهد کرسی شعر ترین کتابهای تاریخ در این برهه ی زمانی نباشیم .

"مریم"


وقتی میخواستم فیلمو دانلود کنم جدا از اهمیت ارشیویش برام مهم بود که ایا به کرکتر من میخوره یا نه میتونم بفهممش یا بعد از یحتمل دوساعت میگم شت چرا دیدیش الان شاید دوهفته ای از وقتی دیدمش گذشته و بیشتر از قبل تحسینش میکنم

کامنتای سایتی ک ازش دانلود میکردم جوری بود که کاملا منصرف شدم از نگا کردنش ولی چون دیدم اگه اشغالم باشه من عاشق اشغالم دانلودش کردمتقریبا همه ی شاکیا از فیلم برداری و ریتم کند فیلم شاکی بودن ولی از نظر من تنها نقطه ی عطف فیلم همین بوداز وقتی از شکم مادرت میای بیرون داری فیلم هالیوودی میبینی اصلا هم فرقی نداره که ترکی رو بیشتر دوست داری یا سریالای کره ایو در اخر که نگا کنی یه سهم عمده ای از فیلمای صدا سیما جدای از فیلمای جبهه و نبرد و بمب و اینا مال هالیووده و سینمای امریکا و بریتانیا اشتراک همه اشون ریتم تندشونه فیلمای نولان که دیگه هرکی مدعی فیلم دیدنه واسش تپش قلب میگیره شاید با یه بار دیدن حس فهمیدن بده ولی اون درجه از درکی که با یه بار دیدن یه فیلم طولانی مث ورکمایسر هارمونی داریو با چهار بار دیدن فیلم نولان میتونی داشته باشی

حتی کوبریکم تنده ریتم کاراش با اینکه معترفم جدا بهترین کارگردان قرن کوبریکه 

فیلم یه جاهایی اعصاب خورد کن میشه وقتی دوربین سه چار دقه روی جمعیت معترضه و حداقل انتظار داری زوم اوت کنه چون داری به وضوح جزییات کله ها رو میبینی ولی وقتی یه سکانس عادی سیاه لشکر توی یه فیلم عادی میبینی به جای دو سه تا کله ای که توی قابن و دوربینی که ثابته یه نما از کلیت مکان داری که درک شلوغیو اسون میکنه یا حداقل وقتی دو سه نفر صورتشون فقط تو قابه دوربین باهاشون حرکت میکنه تا بتونی اهمیت افرادو درک کنی یا قدرتشونو اینجا نهیا سکانسای پیاده روی یانوش و استاد دوربین روی کله هاس فقط درحالی که انتظار میره پاها دیده بشن پاها نماد حرکتن ولی تو فیلم کله ها نماد جنبشننگاه خیره ی اون واله و سکانس اخر فیلم وقتی خارج از جعبه اش داره به شهر خیره نگاه میکنهشاید جنبش شازده بد بود و تنها نقطه ی عطفش اون پیرمرد و ترسیده توی وان بود ولی اینجوری میشه تلقی کرد که وال اگر نماد شکوه و عظمت قدرت یا تجربه باشه اول فیلم اصلا وجود خارجی نداشت بین مردم شهر با اومدن سیرک هرچند توی شهر پذیرفته نبود ولی در بطن شهر میل به شکوه و استقلال شعله میکشید حتی یانوش بی طرف هم بارها به طرف وال مظهر عظمت جذب شد ولی چون مهره ی اصلی نبود یا بی طرفی و بی تفاوتیش به شرایط اجتماعی هاله ای دورش ساخته بود اغلب حضورش پذیرفته نبود افراد منفعل اجتماعی مث یانوش توی جامعه وحود ندارن حداقل وقتی شرایط اقتصادی بد میشه همه ی میشن خواسته یا ناخواسته بار کرکتر یانوش جوریه که شاید اگه ته فیلم جوری بود که استاد توی تیمارستان بود بیشتر درکش میکرد ولی خب انفعال این ادم نه جونشو، مث عموش، بلکه روانشو شکننده میکنهبه هر حال این وال  این نماد شکوه و عظمت اخر فیلم حضورش بی پرده و حفاظ توی میدون شهر نمایانه نمیدونم فیلمو در چه شرایط اجتماعی ای ساختن ولی برا من یه جور حمایت از انارشیست بود چون همه مظهری از معنی لفظیشو دارن و اونیم که نداره مجنونه  ،گویا یانوش .

شخصیت شازده رو نمیتونم بد بدونم مث شیطانیه که دیندارا اخر سر میگن تقصیر این بود یا میگن وسوسه امون میکرد ولی لاجرم دوست داشتنیهبا همه ی اتفاقایی که میفته تو فیلم میشه انتظار داشت که خیلی صریح کارگردان همه چیو بندازه گردن شازده و اونو انتگونیست معرفی کنه ولی با اینکه فیلم سیاع و سفیده دنیای نویسنده سیاه و سفید نیست طیف قابل تحسینی از رنگا توش دیده میشه کتاب انقلاب شازده طوریه که میفهمی فرای اینکه این عمل چقد خشونت بار و کثیف بوده ولی از جنس بشره از جنس ساختن و جلو رفتنهشاید میشد در نظر گرفت این فیلم باید یه فیلم حماسی در ثنای جنگ و خشونت باشه ازینایی که تموم هنر کارگردانشونو برای تحریک و تهییج مردم برای فدا کاردن جونشون استفاده میکنه چون داره علنن میگه نمیخواد وما جنگی باشه ما برای پیشرفت پرده دری میکنیم ازار میدیم بی ت جلو میریم و لازمهیه حرکت احمقانه اشونو در تظر بگیرین حمله به بیمارستان ! توی یه جنگ داخلی اولویت مردم عادی نیستن اگه طالبانم باشه یا رو اول ترور میکنه ولی خب اوج حماقت و قدرت نمایی رو ترسیم میکنه جایی که مردم از شرایط اقتصادی ناراضین رئیس پلیس و خاله مونیکا رها از فشارای ی اون برهه ی خاص یا نگرانی برای بچه های زیر ۱۰ سال رییس پلیس و شوهر به قول یانوش امسال میمیره ی خاله مونیکا باهم میخوابن و روز بعدش خونه ی استادو تصرف میکنن ولی مردم هیچی مردم فقط خودشونو ازار میدن و از درد هم به شعف میان از نابودی افراد بی قدرتی مثل خودشوننمیخوام نسبت به اون وال لنتی که دوسش دارم جبهه گیری کنم ولی حتی سیطره ی اونم ترسناکه 

باید اصلاح کنم فیلمی در مذمت ادمیان

اگه بیمارای بیمارستان اقلیتای یه جامعه حساب بشن اگه خاله ی یالنوش و رییس پلیس کله گنده های ی جامعه اگه یالنوش رسانه ها میبینیم خب بله اخر سر هم افراد بی طرف رسانه ها و خبرگذاری ها محکوم میشن و اقلیتا زیر مشتای خوشحال از قدرتنمایی مردم خشمگین و ناراضی له میشن و اون پیرمرد توی وان نماد عریانی زیست ماست کهنگی دردها و حتی ترس دردها از خم شدن زیر مشت این درد بزرگ این زخم کهنه و بوی خونابه اش که سالها سرکوب شده

این اینده ی همه ی ماست


امروز ک نه همون دیروز نشستم the eternal sunshine of a spotless mind رو برای بار دوم دیدم درواقع اگه بخوام صادق باشم بار اول هیچی ازش نفهمیدم ولی خب الان میتونم خوشال باشم که حداقل پلات فیلمو فهمیدم ینی نه که خطی نبود بار اول اصن نفهمیدم فقط داشتم کندوکاو میکردم ببینم چی به چیه یا قراره چه اتفاقی بیفته 

اگه هم بخوام قشنگ قضاوت کنم پلاتش خیلیم غیر خطی نبود مثلن پالپ فیکشن ازوناییه که جدن نمیفهمی چی به چیه بار اول اونم بدون پیش زمینه و نقد ولی این کلن دو تیکه بیشتر جابه جایی پلات نداشت اولشو اخرش میبینی ولی گیج شده بودن بار اول میگفتم خدایا اینا چن دفه اینجوری از هم جداشدن ولی اینبار چون داستانو میدونستم جزییاتو بیشتر نگا میکردم همین رنگ موهای کلمنتاین -با ریتمoh ma darlin' oh ma darlin' oh ma darlin' clamentin هاکلبری هاوند- یا ماشین جیم کری یا مموریایی که برحسب اتفاق ریمو شده بودیه سوال اساسی که برام پیش اومد اینکه ایا عشق به از دست دادن چایلدهود مموریای پروفوندمون میرزه یا نه-الان پدر و برادر زبان انگلیسی و فارسی میگه فاک یو مای لاو-profound  childhood memory که الان دارم به قیافه اش نگا میکنم make senseنمیکنه -فهمیدین گشنمه مخم کشش نداره-

ولی ناموصن نه نمیرزه مثلن اسم این کارکتر جیم کریو که یادم نمیاد ولی همون این مموریارو ته مهای ذهنش مث یه گنج نگه میداشت و به کلمنتاین چیزی بروز نمیداد حالا یهویی به خاطر کلمنتاین همشونو از دست داد یا حداقل خوباشونو از دست داد

اگه بخوام فیلمو از منظر خودم نگا کنم و دوست داشته باشم من "مری" امدقیقا به همون شکل البته زیباییش مقصود نیست چون به نظرم در درجه ی اول قبل از کیت وینسلت من روی مری کراش دارم با اون قیافه ی جذابش مری منه نه اینکه اسممونم یکیه برا اینکه مث هم عاشق میشیم منم میرم دست میذارم رو تنها کسی که منو نمیخواد و امکان نداره توسطش خواسته بشمحالا جدای بحث خواسته شدن هاوارد مریو دوست داشت ولی یه مرد متعهد بود نه ازون منظر که ازدواج کرده چون ما تو گیر و دار اولین رابطه اشون قرار نمیگیریم ولی ازونجا به بعدی که مری سال ۲۰۰۲ اومده و هاواردو از ذهنش پاک کرده رو که میدونیم و میبینیم در نهایت با اینکه هاوارد جلوی پنجره میبوسدش یا یکم از لباساشو در اورده ولی بعد از دوسال بار اوله که تا این مرز پیش رفته

صادق باشم هیچکدوم از کاراکترای این فیلمو اونجوری که اقتضای مخاطب خاصشه نفهمیدم باید بگم این فیلم برا من یه رابطه ی عمیق تر میطلبید که همچین چیزی توی زندگیم نداشتم یا حداقل یه هم خونه یا تجربه ی اینا حداقلاش بود درک اینکه این وابستگی چقدر ریشه داره اینجوری با این تجربیات کم واقعن محاله

ولی بازم مری بیشتر من بود اینکه من دست میذارم روی از خودم بزرگترا -حالا نه در اون حد ولی طوری که تو عرف الان دوست پسر دوست دختری کمتره- یا اینکه مث من کالکشن کوت داشت یا از نیچه خوشش میومد-که نقطه ی عطف منو مری همین نیچه بود- یا اونجوری که تموم فیلم با ادم اشتباهی میبینیمش منهیه سریا معتقدن برای خاموش کردن اتیش عشق کراشی که مکررا میبینین وارد رابطه شدن مرحمه ولی خب جواب این نیست حداقل برا من ولی میبینم که گاهن مث احمقا میدونم نباید ولی میکنم

استن یا همون مارک روفالو رو نگم دیگه کراش ابدیه موهاش اصن یه ور خودش یه ور

اگه میگفتم کلمنتاینو درک میکنم یا یه بخشی ازون منه شاید کلیشه ای بود چون کارکتر اصلی همین کلمنتاینه ولی خب من بود یه جاهایی بی مسولیتاش خسته شدنش کلافه شدنش ازین شاخه به این شاخه پریدناش ،همین که یهویی دلش بچه میخواد، اینکه سریع پیش میره، اونجوری که نه فقط جول هرکس دیگه ایم بود به عقلش شک میکنه، مودی بودنش منه ولی چون میدونم مخاطبای این فیلم عاشق دیوونگیای کلمنتاینن اینجاشو من نمیدونم من اگه دیوونه باشم،که دیوونگی مشتق شده از مودی بودن و سریع پیش رفتن، که هستم دیوونگیم دوست داشتنی نیست یا چی بگم اکسپتبل نیسیا حداقل توی روابطم تابحال مهر تایید نگرفته در واقع هرکسی یه مدل دیوونگی داره این ویژگی خاص کلمنتاین نیس که بخوام بگم منه چون در اون صورت واقع بین باشیم کلمنتاین میشه همه

ولی جدن سوالی که برام پررنگ تر شد این بود که چرا نمیشه سریع پیش رفت و دوست داشتنی بود یا چرا کسی منو دوست نداره چرا من تا این استیجای فیلم نرفتم یا چرا هیچوقت به رابطه ی عاطفی به این عمق و ژرفنا نگاه نکردم؟ شاید همون مونولوگ اول فیلم جواب اکثرشون باشه"ولنتاین یه تعطیلیه که ساخته شرکتای پستکارده برا اینکه ما بیشتر حس کنیم بی مصرفیم"


مثلن بگم که یکجور حراصت-مشتق از حریص- خاص توی "زیبا" خونده شدن وجود داره

جدیدا بچه ها تو اینستاگرام ازین "آسک می عه کوئسشن" ها با عنوانی از جمله اینکه از ظاهرت رضایت داری میپرسن که بالتبع منم زیاد فکر میکنم که "ایا زیبام؟" و حتی از همه مهمتر بیشتر از گذشته پیامایی با این مضمون میگیرم ولی م نمیکنه مث یه چاهه که هرچی بیشتر روش خم میشم تهشو ببینم هرچی بیشتر خم میشم بیشتر خطری میشه

وقتی یکی بهم میگه قشنگ حرف میزنم یا ادم متفاوتیم میدونم از چه نظر منو تحسین میکنه میدونم چون برای تحسینش اشک ریختم عرق ریختم خودمو تخریب کردم تا من الان باشم ولی وقتی که بحث چیزی مث ظاهر میشه نه فقط کامنت منفی کامنت مثبتم میترسوندمدر واقع پشت این اعتماد به نفس میدونم از چه لحاظ کسی فک میکنه خوشگلم و میدونم نسبت به تموم ویژگیام این تحسین بیشتر منو شبیه ادمای بورژازی نشون میده 

نمیخوام بگم سخت میگیرم یا خیلی به خودم مغرورم.درواقع درین وادی خیلی بیشتر از همه چی میترسم عرفان عکس دوستاشو برام فرستاده بود من کامنتی دادم که شاید از نظر خودم ریسیت نبود ولی الان میدونم اگه قرار باشه بین ادمایی با قیافه های متفاوت از نرم ایرانی قرار بگیرم قشنگ گند میزنمهمیشه تو اکیپا ادمایی از یه فکر یا سلیقه بودیم ولی از یه درجه زیبایی میترسوندم چون عدم اگاهیم در برقراری ارتباط مناسب تو اینجاها گند میزنه به همه چیو وقتی دارم از خودم میپرسم چقد ازین ادم مزخرف منه صادقانه میتونم اعتراف کنم سع دهم درصد شاید فقط بلد نیستم و اطلاعاتشو ندارم ینی بالواقع چن تا سورس معتبر برای درست رفتار کردن وجود داره ادم بالنفسه یاد میگیره ولی خودمو توجیه میکنم


یه حس بدی دارم

ازین حسایی که مث تراشیدن معده است مث تهوعه مث رو زمین زانو زدن و زار زدنه

چن شب پیش به حسام پناه بردم

تا الان حالم بهتر بود ولی

اصن مزخرفه که

مزخرفه

مزخرفه

مزخرفه

مزخرفه

مزخرفه

معده ام تو حلقمه

مزخرفه

مزخرفه مزخرفه

مزخرفه

ازین همه انفعال حالم بهم میخوره

مزخرفه مزخرفه

مزخرفه

مزخرفه

مزخرفه

اترنال سانشاین او عه اسپاتلس مایند رو برای بار دوم دیدم

مزخرفه

مزخرفه

مزخرفه

لنت به هالیوود من تو زندگیم یه تارکوفسکی میخوام یه برگمن یه پازولینیمنو چیکار به مزخرفات هالیوود

مزخرف

مزخرف

مزخرف


کلن یه پارت جذاب زندگی میشه مزه ی ماکارونی نیم پز و با گوشت نیم پز

اصن شما بگیر خام

واااااااااااااااااای نگم اصن خیلی خوبس

گربهه رو زندانی کردم توی اتاق نیاد وسط سفره افطارشون مامانم منو از یه دست و یه پا با انگشت اشاره و شصتش بگیره پرتم کنه بیروون

دیروز نهایت استهلاکو به خودم وارد کرد کنکور نود و چار خارجو با نود و پنج داخل زدم رفتم تو سایت قلمچی بی پدر پاسخناممو ثبت کنم حالا جدای ازینکه با چشمای چپ اندر قیچی و تم فارسی سایت تموم چارا رو یک زدم همه ی سه ها رو دو فهمیدم که ووپس حاجی نخیر مث اینکه آزمون نود پنج قراره پونزدهم باز شهحسابی خورد تو پرم نه که کلیم غلط داشتم و احساسم داشت میگف خاک بر سر اگه یه روز مث ادم میشستی روش اینجوری نمیریدی خلاصه همین

امروز دوباره رفتم دندون پزشکی برا چکاپه زخمم دو هفته بود که با خوف غذا میخوردم روح و روانم از دست اونجوری بخیه کشیدنه دکتره آزرده بود و علاوه بر این احساس میکردم زخمش بازه.دکتره یه نگا انداخت گفت "به به به به به خیلی خوبه با اینکه هنوز یه ماه نشده خوب بسته شده" بعد منم خوشال شدم همینقد ساده

ینی دوهفته خوف و درد و عدم اطمینان همینجوری فوت شد رفت

هوم یه چیز دیگه اگه اینستاگرام دارین و تمایل دارین اونجوریم همو بشناسیم ایدیتونو بذارین، نطرا رو تایید نمیکنم!.



Oh, My Darling Clementine

Freddy Quinn

Oh my darling, oh my darling. Oh my darling, Clementine,
You were lost and gone forever, dreadful sorrow, Clementine.
In a cavern, in a canyon, excavating for a mine.
Lived a miner forty-niner, and his daughter Clementine.
Yes i love her, how i love her, thought her shoes were number nine.
Herring boxes without topses, sandals were for Clementine.
Oh my darling, oh my darling. Oh my darling, Clementine,
You were lost and gone forever, dreadful sorrow, Clementine.
Drove the horses to the water, every morning just at nine.
Hit her foot against a splinter, fell into the foaming brine.
Ruby lips above the water, blowing bubbles soft and fine.
But at last, I was no swimmer, so I lost my Clementine.
Oh my darling, oh my darling. Oh my darling, Clementine,
You were lost and gone forever, dreadful sorrow, Clementine.
You were lost and gone forever, dreadful sorrow, Clementine.

یه چی همین اول کاری قراره این متن ابزود نوشته بشه چون همه ی جزییات دیروزو یهویی یادم نمیاد

یه چی این دوم کاری اگه مث من یه آدم جاجو-جاجمنتال خارجیا- یین و میخواین بخونین با ذکر "فاک یو آل" مطلبو به اتمام برسونین

یه جایی سوم کاری فک کنم تموم مدت با خودم درگیر بودم "who cares?"

ازونجایی که من بش گفتم بیا اینجه من اول رسیدم و منتظرش شدمبعد این یارو کافه ایه آخ آخ نگم! اونروزی که من و بچه های خودمون رفته بودیم شت مث برج زهر مار بود ساعت پنج قرار بود بیاد ده بار بهش زنگ زدم " آقا یخ زدم"-اتفاقا از حمومم مستقیما اومده بودم موهام خیس اولای دی بود لباس گرمم نپوشیده بودم اصن نگم- ساعت پنج و نیم اومد وقتی درو بازکرد فهمیدم شت این همون یاروییه که از ده بار داره اینجا مارش نظامی میره هی به دورو ورش نگا میکنه بعد میره تو کوچه! -نمیری درو باز کنی!- حالا جدای ازین دیروز هی لبخند "هی خوش اومدین به به قدم رنجه فرمودین" منم علاوه براینکه مات و مبهوت مونده بودم خندم گرفته بود آخه بشــــــــر!

خلاصه اقاجان ما رفتیم روصندلی کنار پنجره نشستیم هی منتظر موندیم هی منتظر موندیم هی! بعد اصن ازینجا ده دقه اسکیپ میکنیم میریم بعدی!

اومدن حسامو که نمیخوام خیلی با شکوه تعریف کنم ولی اصن من از اول تا آخر هی تلاش میکردم دستاشو نگیرم! اصن اونجایی که اومد من تا به خودم اومدم حس آدمیو  که دستشو برای سلام احوال پرسی نیم متر میاره بالا رو داشتم بعد یادم اومد که اوه شت نه این خوشش نمیاد یا حداقل با اون فانتزیایی که تو ذهنش از گرفتن دست "معشوقش" داره من دارم چه گهی میخورم!؟ هیچی دیگه نفهمیدم چجوری بود چجوری شد که دستَ رو سریع کردم تو جیب نداشتم و ازین لبخندای " هیچی نشده ولی تو باور نکن " زدماونجاییم که داشت حرف میزد تموم لحظاتی که به صورتش نگا نمیکردم مغزم خیلی خودکار داشت محاسبات چجوری دستشو بگیرمو انجام میداداینجاهم خب که چی ؟! دفه ی قبل همش دستش زیر میز بود الان هی دستش جلو چشم بود هی.!اه نگم دیگه دستشو ت میدا بعد من مث پیشیه هی میخواستم بگیرم دستشوبعد سانس آخرم وقتی آژانسه من اومد که برسوندم خونه و اون گفت که پیاده میرمو من گفتم بیا باهم بریم بعد گفت نه ولی نگرانتم اینجوری بودم تموم مدت خدافظی" دستتو بده دستتو بده دستتو بده" اَه شت چه پست هیستریکی شد تا اینجا!

بعد سانس بعدی اونجایی بود که گفت چی شده؟؟-با ازون قیافه های حتم دارم روحت جلو رومه نه خودت- بعد من همش اینجوری بودم نه به جون تو دلم بیرون میخواس همین بعد هی پرسید درسا چطوره؟ اقا من از همون لحظه به عمه ی عطار -ائمه ی اطهار شاید!- ایمان آوردم الان که نگا میکنم بازم میبینم معجزه بود که سرشو نذاشتم لب باغچه بیخ تا بیخ ببرم! خدایا امداد های غیبیتو شکر! بعدشم داشت میگفت "تو یه جو عقل نداشتی که فک کنی ممکنه من فورجه داشته باشم بیرجند نباشم؟" بعد من دوباره به خدای تبارک و تعالی ایمان آوردم که این هم بیرجند بود و هم فورجه نداشت و هم سریع پیاممو جواب داده بود و هم اومده بود و هم

نه خداییش با اینهمه معجزه میشه من ایمان نیارم

بعدشم خدارو شکر فهمید من علاقه ای به بحثهای کرسی شعریه درسی ندارم و رفت سراغ کتاب و فیلم و اینا که من اینجوری بودم

Image result for happy face

 اون ته مها هم من هی استرس اینو داشتم که وای مامانم منو میکشه شب بیرونم هیم بحث عمقی میشد هی منم تم اینایی رو داشتم که میخوان به ساعت نگا کنن ولی بین moral dilemma  موندن

بعد همونجا دقیقن همونجا بحث به نقطه ی حساس کوبریک رسید بعد منم که رو کوبریک کراش دارم-حداقل روی کارای آخرش- اینم هی میگفت نولان بهتره بعد من اینجوری بود "میکـــــــــــــــــشمت" بعد اونجاییم که داشت میگفت از پازولینی محبوب قلبها، سلطان سینما، امپراتور مسائل منشوری، خوشش نیومده من اینجوری بودم " یو آر الردی دد به ارواح عمت"  آخـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه چرا؟

در پایان مث این کتابای زبان اصلی سئوالاتی که مطرحه رو اینجوری بیان میکنم که ببینم چقدر درک کردین موضوعو

- چرا دیفالت نمرد؟ چگونه قرار بود به قتل برسد

- چرا من اینقد ذکاوت  به خرج ندادم که اون کافه لاویز برم و حسامو از همون بالا پرت کنم پایین؟

- چرا حسام گونه محدود در خطر انقراض محسوب میشود؟

- چرا همه ی سئوال ها با چرا شروع میشه؟

- چگونه یک نئو نازی  نئو نازی نیست؟

- آیا من یک زمین صاف گرا هستم؟

- پشام یا برگام؟ لذت یه "وای پشمام ریختم" از ما دریغ میکننای فاشیست های بو گندو!

- گزینه ی درست را انتخاب کنید:

1)کوبریک بزرگترین کارگردان قرن است

2) دارن آرنوفسکی نون به ارز روز خور است و فیلم های وی نصیحت گرانه هستند

3) من از پالپ فیکشن به دلایل نفهمیدن بسیار خوشم می آید

4)همه ی موارد

- چرا فلسفه ی منو یدی عبضی؟ آیا من توهم زدم؟

- این سئوالات مزخرف است؟

1)به درک که مزخرفه

2)فاک آف

3) فاک یو آل

-آیا هالوکاست واقعی می باشد؟

- آیا اشتباه تلفظ کردم هالوکاست رو؟

- ایا مشخص شد من خوشگل نیستم؟



دیروز اینجوری بود که ساعت چار چار و نیم عصر به مامانم گفتم از بس موندم تو خونه پوسیدم بعد مامنمم تاکید کرد پس برو باسن مبارکو بکن از اتاقت و برو بیرون اینوری که اهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــکی تو با ما نمیای بیرون که تقصی خودته!

ولی خب در اخر رفتم بیرون بماند که در این میان به هر کی زنگ زدم گفت عه کار دارم ببخشید!

دیگه آخرش اینجوری شده بودم که به رسم این پسر خوشگله و اینستا هم شده باید تنهایی برم کافه اصنم فرقی نداره که بار اولم نیست من همیشه ی خدا باید تنایی کز کنم برم کافه (تنایی نه تنهایی!!) خلاصه اقا منم تنا! آخرش تونستم یه کاری کنم با دیفالت برم بیرون الان خدا خدا میکنم نخونه( از من به شما نصیحت گه بخورین ولی آدرس بلاگ به کسی که ازش زیادی تعریف میکنین ندین)(بیکار نیس که بخونه!)

داشتم میگفتم اینجا برای روزایی که شدیدا احساس میکنم کله ی حسامو باید بذارم لب باغچه با چاقوی میوه خوری بکنم مینویسم " نه جدا خوش گذشت" دیشب هرچی تلاش میکردم خوابم ببره صداش مث رادیو  تو گوشم پلی میشد هی میگفتم "جان مادرت ولمون کن!"

از خودم به خودم نصیحت شیش هفت ساعت قبل از خواب با کسی بحث دو سه ساعته نکن مرسی اه

اوندفه هم که با بوک کلاب پیمان اینا بودیم " وای شت قشنگ تا چهار ماه اراده میکردم خودکار میذاشتم کنار دستم ریز به ریز حرفای پیمان با نقطه ویرگول قابل نگارش بود" {هشتگ نقل قول از عمم}

امروزم که یه ساعت بعد آزمون تو پارک جلو حوزه با نفیسه نشسته بودم داشت برام از کارایی که تو این دو ماه کرده حرف میزد و خیلی خوشال شدم که داره جدی درس میخونه- نگم یکمم از خودم ناامید شدم که غیر جدی درس میخونم-{ناموصن کاظم این بازه ی سه هفته ای کوفتی جون دادنه بخدا} بعد بم گفت که فلانی گفته که از پستای اینستات که حرف میزدیم یه جسچر-gesture- "وات د فاک! این خره کیه دیگه؟ داره برا جلب توجه میکنه" داشت. حالا راسشو بگم جدنیا بهم برخورد ولی بعد دیدم عهه راست میگه یجوری لیبرال-ینی میگم لیبرالا ازین لیبرالایی که به عمرم از خودم نه سراغ داشتم نه انتظارشو!-  برخورد کردم با قضیه و گفتم "عاره ناموصن این چجوری فهمید من دارم گستبایینگ میکنم! " حالا اگه کسی جلو رو خودم اینو میگفت مجددا کله اشو میذاشتم جای خونای حسامو میبریدم لب باغچه -مصداق واقعی لیبرال-


اینم بگم که دیروز بم گفت فیلم دیدنت یه جوریه با این جسچری که ابروهاشو در هم میکشه و گوشه چشمشو فشار میده

الان اینجا هم یادم اومد که یادم رفت بهش بگم با عینک معروفش بیاد بلکه بتونه منو ببینه

اوه شت

اوه شت

اوه شت



وقتی میخواستم فیلمو دانلود کنم جدا از اهمیت ارشیویش برام مهم بود که ایا به کرکتر من میخوره یا نه میتونم بفهممش یا بعد از یحتمل دوساعت میگم شت چرا دیدیش ؟! الان شاید دوهفته ای از وقتی دیدمش گذشته و بیشتر از قبل تحسینش میکنم.

کامنتای سایتی که ازش دانلود میکردم جوری بود که کاملا منصرف شدم از نگا کردنش ولی چون دیدم اگه اشغالم باشه من عاشق اشغالم دانلودش کردم.تقریبا همه ی شاکیا از فیلم برداری و ریتم کند فیلم شاکی بودن ولی از نظر من تنها نقطه ی عطف فیلم همین بود.

از وقتی از شکم مادرت میای بیرون داری فیلم هالیوودی میبینی اصلا هم فرقی نداره که ترکی رو بیشتر دوست داری یا سریالای کره ایو در اخر که نگا کنی یه سهم عمده ای از فیلمای صدا سیما ،جدای از فیلمای جبهه و نبرد و بمب و اینا، مال هالیووده و سینمای امریکا و بریتانیا،  اشتراک همه اشون ریتم تندشونه; 

فیلمای نولان که دیگه هرکی مدعی فیلم دیدنه واسش تپش قلب میگیره شاید با یه بار دیدن حس فهمیدن بده ولی اون درجه از درکی که با یه بار دیدن یه فیلم طولانی مث ورکمایسر هارمونی داریو با چهار بار دیدن فیلم نولان میتونی داشته باشی!

حتی کوبریکم تنده ریتم کاراش با اینکه معترفم جدا بهترین کارگردان قرن کوبریکه 

فیلم یه جاهایی اعصاب خورد کن میشه وقتی دوربین سه چار دقه روی جمعیت معترضه و حداقل انتظار داری زوم اوت کنه چون داری به وضوح جزییات کله ها رو میبینی ولی وقتی یه سکانس عادی سیاه لشکر توی یه فیلم عادی میبینی به جای دو سه تا کله ای که توی قابن و دوربینی که ثابته یه نما از کلیت مکان داری که درک شلوغیو اسون میکنه یا حداقل وقتی دو سه نفر صورتشون فقط تو قابه دوربین باهاشون حرکت میکنه تا بتونی اهمیت افرادو درک کنی یا قدرتشونو اینجا نهیا سکانسای پیاده روی یانوش و استاد دوربین روی کله هاس فقط درحالی که انتظار میره پاها دیده بشن پاها نماد حرکتن ولی تو فیلم کله ها نماد جنبشننگاه خیره ی اون واله و سکانس اخر فیلم وقتی خارج از جعبه اش داره به شهر خیره نگاه میکنهشاید جنبش شازده بد بود و تنها نقطه ی عطفش اون پیرمرد و ترسیده توی وان بود ولی اینجوری میشه تلقی کرد که وال اگر نماد شکوه و عظمت قدرت یا تجربه باشه اول فیلم اصلا وجود خارجی نداشت بین مردم شهر با اومدن سیرک هرچند توی شهر پذیرفته نبود ولی در بطن شهر میل به شکوه و استقلال شعله میکشید حتی یانوش بی طرف هم بارها به طرف وال مظهر عظمت جذب شد ولی چون مهره ی اصلی نبود یا بی طرفی و بی تفاوتیش به شرایط اجتماعی هاله ای دورش ساخته بود اغلب حضورش پذیرفته نبود افراد منفعل اجتماعی مث یانوش توی جامعه وجود ندارن حداقل وقتی شرایط اقتصادی بد میشه همه ی میشن خواسته یا ناخواسته بار کرکتر یانوش جوریه که شاید اگه ته فیلم جوری بود که استاد توی تیمارستان بود بیشتر درکش میکرد ولی خب انفعال این ادم نه جونشو، مث عموش، بلکه روانشو شکننده میکنه! به هر حال این وال  این نماد شکوه و عظمت اخر فیلم حضورش بی پرده و حفاظ توی میدون شهر نمایانه .نمیدونم فیلمو در چه شرایط اجتماعی ای ساختن ولی برا من یه جور حمایت از انارشیست بود چون همه مظهری از معنی لفظیشو دارن و اونیم که نداره مجنونه  ،گویا یانوش .

شخصیت شازده رو نمیتونم بد بدونم مث شیطانیه که دیندارا اخر سر میگن تقصیر این بود یا میگن وسوسه امون میکرد ولی لاجرم دوست داشتنیهبا همه ی اتفاقایی که میفته تو فیلم میشه انتظار داشت که خیلی صریح کارگردان همه چیو بندازه گردن شازده و اونو انتگونیست معرفی کنه ولی با اینکه فیلم سیاه و سفیده دنیای نویسنده سیاه و سفید نیست طیف قابل تحسینی از رنگا توش دیده میشه کتاب انقلاب شازده طوریه که میفهمی فرای اینکه این عمل چقد خشونت بار و کثیف بوده ولی از جنس بشره از جنس ساختن و جلو رفتنه.شاید میشد در نظر گرفت این فیلم باید یه فیلم حماسی در ثنای جنگ و خشونت باشه ازینایی که تموم هنر کارگردانشونو برای تحریک و تهییج مردم برای فدا کردن جونشون استفاده میکنه چون داره علنن میگه نمیخواد وما جنگی باشه ما برای پیشرفت پرده دری میکنیم ازار میدیم بی ت جلو میریم و لازمه!

یه حرکت احمقانه اشونو در تظر بگیرین حمله به بیمارستان ! توی یه جنگ داخلی اولویت مردم عادی نیستن اگه طالبانم باشه یا رو اول ترور میکنه ولی خب اوج حماقت و قدرت نمایی رو ترسیم میکنه جایی که مردم از شرایط اقتصادی ناراضین رئیس پلیس و خاله مونیکا رها از فشارای ی اون برهه ی خاص یا نگرانی برای بچه های زیر ۱۰ سال رییس پلیس و شوهر به قول یانوش امسال میمیره ی خاله مونیکا باهم میخوابن و روز بعدش خونه ی استادو تصرف میکنن ولی مردم هیچی مردم فقط خودشونو ازار میدن و از درد هم به شعف میان از نابودی افراد بی قدرتی مثل خودشوننمیخوام نسبت به اون وال لنتی که دوسش دارم جبهه گیری کنم ولی حتی سیطره ی اونم ترسناکه 

باید اصلاح کنم فیلمی در مذمت ادمیان

اگه بیمارای بیمارستان اقلیتای یه جامعه حساب بشن اگه خاله ی یالنوش و رییس پلیس کله گنده های ی جامعه اگه یالنوش رسانه ها میبینیم خب بله اخر سر هم افراد بی طرف رسانه ها و خبرگذاری ها محکوم میشن و اقلیتا زیر مشتای خوشحال از قدرتنمایی مردم خشمگین و ناراضی له میشن و اون پیرمرد توی وان نماد عریانی زیست ماست کهنگی دردها و حتی ترس دردها از خم شدن زیر مشت این درد بزرگ این زخم کهنه و بوی خونابه اش که سالها سرکوب شده

این اینده ی همه ی ماست


امروز ک نه همون دیروز نشستم the eternal sunshine of a spotless mind رو برای بار دوم دیدم درواقع اگه بخوام صادق باشم بار اول هیچی ازش نفهمیدم ولی خب الان میتونم خوشال باشم که حداقل پلات فیلمو فهمیدم ینی نه که خطی نبود بار اول اصن نفهمیدم فقط داشتم کندوکاو میکردم ببینم چی به چیه یا قراره چه اتفاقی بیفته 

اگه هم بخوام قشنگ قضاوت کنم پلاتش خیلیم غیر خطی نبود مثلن پالپ فیکشن ازوناییه که جدن نمیفهمی چی به چیه بار اول اونم بدون پیش زمینه و نقد ولی این کلن دو تیکه بیشتر جابه جایی پلات نداشت اولشو اخرش میبینی ولی گیج شده بودن بار اول میگفتم خدایا اینا چن دفه اینجوری از هم جداشدن ولی اینبار چون داستانو میدونستم جزییاتو بیشتر نگا میکردم همین رنگ موهای کلمنتاین -با ریتمoh ma darlin' oh ma darlin' oh ma darlin' Clementineهاکلبری هاوند- یا ماشین جیم کری یا مموریایی که برحسب اتفاق ریمو شده بودیه سوال اساسی که برام پیش اومد اینکه ایا عشق به از دست دادن چایلدهود مموریای پروفوندمون میرزه یا نه-الان پدر و برادر زبان انگلیسی و فارسی میگه فاک یو مای لاو-profound  childhood memory که الان دارم به قیافه اش نگا میکنم make senseنمیکنه -فهمیدین گشنمه مخم کشش نداره-

ولی ناموصن نه نمیرزه مثلن اسم این کارکتر جیم کریو که یادم نمیاد ولی همون این مموریارو ته مهای ذهنش مث یه گنج نگه میداشت و به کلمنتاین چیزی بروز نمیداد حالا یهویی به خاطر کلمنتاین همشونو از دست داد یا حداقل خوباشونو از دست داد

اگه بخوام فیلمو از منظر خودم نگا کنم و دوست داشته باشم من "مری" امدقیقا به همون شکل البته زیباییش مقصود نیست چون به نظرم در درجه ی اول قبل از کیت وینسلت من روی مری کراش دارم با اون قیافه ی جذابش مری منه نه اینکه اسممونم یکیه برا اینکه مث هم عاشق میشیم منم میرم دست میذارم رو تنها کسی که منو نمیخواد و امکان نداره توسطش خواسته بشمحالا جدای بحث خواسته شدن هاوارد مریو دوست داشت ولی یه مرد متعهد بود نه ازون منظر که ازدواج کرده چون ما تو گیر و دار اولین رابطه اشون قرار نمیگیریم ولی ازونجا به بعدی که مری سال ۲۰۰۲ اومده و هاواردو از ذهنش پاک کرده رو که میدونیم و میبینیم در نهایت با اینکه هاوارد جلوی پنجره میبوسدش یا یکم از لباساشو در اورده ولی بعد از دوسال بار اوله که تا این مرز پیش رفته

صادق باشم هیچکدوم از کاراکترای این فیلمو اونجوری که اقتضای مخاطب خاصشه نفهمیدم باید بگم این فیلم برا من یه رابطه ی عمیق تر میطلبید که همچین چیزی توی زندگیم نداشتم یا حداقل یه هم خونه یا تجربه ی اینا حداقلاش بود درک اینکه این وابستگی چقدر ریشه داره اینجوری با این تجربیات کم واقعن محاله

ولی بازم مری بیشتر من بود اینکه من دست میذارم روی از خودم بزرگترا -حالا نه در اون حد ولی طوری که تو عرف الان دوست پسر دوست دختری کمتره- یا اینکه مث من کالکشن کوت داشت یا از نیچه خوشش میومد-که نقطه ی عطف منو مری همین نیچه بود- یا اونجوری که تموم فیلم با ادم اشتباهی میبینیمش منهیه سریا معتقدن برای خاموش کردن اتیش عشق کراشی که مکررا میبینین وارد رابطه شدن مرحمه ولی خب جواب این نیست حداقل برا من ولی میبینم که گاهن مث احمقا میدونم نباید ولی میکنم

استن یا همون مارک روفالو رو نگم دیگه کراش ابدیه موهاش اصن یه ور خودش یه ور

اگه میگفتم کلمنتاینو درک میکنم یا یه بخشی ازون منه شاید کلیشه ای بود چون کارکتر اصلی همین کلمنتاینه ولی خب من بود یه جاهایی بی مسولیتاش خسته شدنش کلافه شدنش ازین شاخه به این شاخه پریدناش ،همین که یهویی دلش بچه میخواد، اینکه سریع پیش میره، اونجوری که نه فقط جول هرکس دیگه ایم بود به عقلش شک میکنه، مودی بودنش منه ولی چون میدونم مخاطبای این فیلم عاشق دیوونگیای کلمنتاینن اینجاشو من نمیدونم من اگه دیوونه باشم،که دیوونگی مشتق شده از مودی بودن و سریع پیش رفتن، که هستم دیوونگیم دوست داشتنی نیست یا چی بگم اکسپتبل نیسیا حداقل توی روابطم تابحال مهر تایید نگرفته در واقع هرکسی یه مدل دیوونگی داره این ویژگی خاص کلمنتاین نیس که بخوام بگم منه چون در اون صورت واقع بین باشیم کلمنتاین میشه همه

ولی جدن سوالی که برام پررنگ تر شد این بود که چرا نمیشه سریع پیش رفت و دوست داشتنی بود یا چرا کسی منو دوست نداره چرا من تا این استیجای فیلم نرفتم یا چرا هیچوقت به رابطه ی عاطفی به این عمق و ژرفنا نگاه نکردم؟ شاید همون مونولوگ اول فیلم جواب اکثرشون باشه"ولنتاین یه تعطیلیه که ساخته شرکتای پستکارده برا اینکه ما بیشتر حس کنیم بی مصرفیم"


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین جستجو ها