Alone, together
دستهایم را رها نمیکندمیخندیدم باران میزد گیج بودیم از بودنماندستهایم را نه نه نه نه رها نمیکند.صدای حرکت ماشین ها روی آسفالت خیس جیغ هایمان را میبلعد.دستهایم رادوستت دارم را قورت میدهم نفسم میگیرد یکجا میان منتوگودالیست به عمق هسته ی زمین.میخندیدم..اشک را از گوشه ی چشمم پاک نمیکنمباران میزند گیجم
دستهایم
درباره این سایت